صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل ریحانه ها آیت الله سیستانی | ||
|
[ شنبه 20 مهر 1392
] [ 11:6 قبل از ظهر ] [ منتظر ] [ شنبه 20 مهر 1392
] [ 11:6 قبل از ظهر ] [ منتظر ]
[ شنبه 20 مهر 1392
] [ 11:6 قبل از ظهر ] [ منتظر ]
مراسم تجلیل از دانش آموختگان دانشگاه علوم انتظامی امین با حضور حجت الاسلام حسن روحانی رئیس جمهور برگزار شد.
برچسبها: احترام نظامی روحانی به یک زن, [ شنبه 20 مهر 1392
] [ 10:55 قبل از ظهر ] [ منتظر ]
مراسم تجلیل از دانش آموختگان دانشگاه علوم انتظامی امین با حضور حجت الاسلام حسن روحانی رئیس جمهور برگزار شد.
برچسبها: احترام نظامی روحانی به یک زن, [ شنبه 20 مهر 1392
] [ 10:55 قبل از ظهر ] [ منتظر ] [ شنبه 20 مهر 1392
] [ 10:55 قبل از ظهر ] [ منتظر ] فرشتگان چه زمانی میخندند ؟؟!؟؟!
برچسبها: مواعظ اخلاقی آیتالله مشکینی(ره), [ شنبه 20 مهر 1392
] [ 10:55 قبل از ظهر ] [ منتظر ] گفت : طلا ندارم
برچسبها: ازدواج به شرط چاقو, , , /, ادامه مطلب [ شنبه 20 مهر 1392
] [ 10:50 قبل از ظهر ] [ منتظر ] از نگاه رهبر انقلاب؛
برچسبها: زن گل است نه کارپرداز شما/نگاه رهبری به زن, ادامه مطلب [ سه شنبه 9 مهر 1392
] [ 1:10 بعد از ظهر ] [ منتظر ]
[ یک شنبه 7 مهر 1392
] [ 11:18 قبل از ظهر ] [ منتظر ] دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!
[ پنج شنبه 28 شهريور 1392
] [ 10:58 قبل از ظهر ] [ امیر حسین معصوم خانی ] خواهرم: پیامبر اکرم فرمودند: در شب معراج گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم و از شدت عذابشان گریستم.
[ دو شنبه 25 شهريور 1392
] [ 11:19 قبل از ظهر ] [ امیر حسین معصوم خانی ] لطفا تا آخر بخونید خــانـــــوم شــماره بـدم؟؟؟ خــانـوم خــوشـگِله برسونمت؟؟؟ خـوشـگـلـه چـن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟
ایـنها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!بیچــاره اصــلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شـــدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود وبه محـــل زندگیش بازگردد.
به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت شـاید می خواست گـــلــه کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...دردش گفتنی نبود....!!! رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!!
خـدایـا کـمکـم کـن... چـند ساعـت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...خانوم!خانوم! پاشو سر راه نـشـسـتـی!!! مردم می خوان زیارت کنن!!!دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود رابه خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد... امــــا...امــا انگار چیزی شده بود...
دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!انگار نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!!!احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!! فکر کرد شاید اشتباه میکند!!! اما اینطور نبود!یک لحظه به خود آمد...
دید چـــادر امامــزاده را سر جـــایــش نگذاشته...!!!
[ یک شنبه 24 شهريور 1392
] [ 8:3 بعد از ظهر ] [ ستایش ] خدا تو بد وضعیتی گیر کردم. کمکم کن... خـــــــــــــــــــــــــــــــــــدا تو دلمی و میدونی چی ازت میخوام شاید اینجا بهترین جایی بود که سراغ داشتم شاید نه حتما بهترین جا بود خدا دارم نابود میشم کمــــــــــــــــــــــــــــــکم کن از ته دلم میگم.دوست دارم داد بزنم وصدات کنم خــــــــــــــــــــــــدا تا الان تنهام نذاشتی نذار تنها بمونم
[ یک شنبه 24 شهريور 1392
] [ 1:19 قبل از ظهر ] [ ستایش ]
[ شنبه 23 شهريور 1392
] [ 10:36 قبل از ظهر ] [ امیر حسین معصوم خانی ] چادری هایی را میشناسی که حرمت آن را نگه نمیدارند.
[ جمعه 22 شهريور 1392
] [ 9:59 قبل از ظهر ] [ امیر حسین معصوم خانی ] |
|