اللهم عجل الولیک الفرج 

ریحانه ها
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل ریحانه ها آیت الله سیستانی
نويسندگان
پخش زنده حرم
حمایت می کنیم

                              


کنترل شهوت
توصیه: شرط دوران عزب(1) آن است که چشم را از ناشایست بازداری ونادیدنی نبینی، و به نااندیشیدنی نیندیشی، وآتش شهوت را بنشانی، و دل از مشغولی به زیبا رویان نگاه داری، و هوای نفس را بازگو نکنی، تا مقبول باشی.(2)
راه کنترل شهوت
توصیه: هیچ لشکر از لشکرهای شهوت نیست، الّا که آتش آن را به تلاش می توان نشاند؛ زیرا آفتی که در تو است و سیلتِ دفع آن هم با تو باشد، و برای زائل شدن شهوت تو، نیاز به حضور غیری نیست. و زوال شهوت به دو چیز باشد: یکی آنچه آدمی از عهده آن برمی آید، ودیگر، آنچه با تلاش و کوشش به دست بر نمی آید. آنچه اندر توان آدمی است، گرسنگی باشد، و آنچه ازتوان بیرون باشد یا خوفی بیقرار است، یا حبّی صادق که خداوند خود اندراجزای جسد پراکند.(3)
شهوت متعادل
نکته: بدان که اندر این شهوت نیز افراط هست و تفریط و میانه روی. افراط آن بود که چنان شود که از زشت کاری ها شرم ندارد وهمگی خویش در کارشهوت کند. و چون چنین بود شکستن ان واجب بود به روزه، و اگر شکسته نشود زن گیرد. و تفریط آن بود که شهوت به کلی کنار نهد و این نقصان بود. و اعتدال آن بود که شهوت، در اختیاربود. و کس بود که چیزها خورد تا شهوت وی زیادت شود، و این از جهل بود و مَثَل وی چون کسی بود که آشیان زنبور به هم زند تا اندر وی افتند و وی را بگزند. مگر کسی که زن گرفته باشد و مقصود وی نگاه داشتن جانب زنان بود، که پناه گاه ایشان مردانند.(4 )
عشق سبب فوران شهوت
نکته و توصیه: یکی از آفات شهوت، عشق است، و سبب آن معصیت های بسیار باشد؛ و اگر اندر آغاز آن احتیاط نکند، اختیار از دست بیرون شود. و احتیاط ، نگاه داشتن چشم است. اگر تصادفاً

 





برچسب‌ها: نکات مهم برای دختر و پسرجوان,
ادامه مطلب
[ شنبه 12 مرداد 1392 ] [ 2:54 قبل از ظهر ] [ منتظر ]

داستان ازدواج پسر مقام معظم رهبری

آقای حداد عادل تعريف می کردند:« سال 77، خانمی به خانه ما زنگ زده بود و گفته بود که: می خواهيم برای خواستگاری خدمت برسيم. خانم ما گفته بود دختر ما در حال حاضر سال چهارم دبيرستان است و می خواهد ادامه تحصيل دهد. ايشان دوباره پرسيده بودند که اگر امکان دارد ما بياييم دختر خانم را ببينيم تا بعد. اما خانم ما قبول نکرده بودند. 
بعد خانم ما از ايشان پرسيده بودند که اصلا شما خودتان را معرفی کنيد. و ايشان هم گفته بودند: من خانم مقام معظم رهبری هستم. خانم ما از هول و هراس دوباره سلام عليک کرده بود و گفته بود:« ما تا حالا به همه پاسخ رد داده ايم. اما شما صبر کنيد با آقای دکتر صحبت کنم، بعد شما را خبر می کنم». آن زمان خانم من مدير دبيرستان هدايت بود. 
بعد از صحبت با من قرار بر اين شد که آنها بيايند و دخترمان را در مدرسه ببينند که هم دخترمان متوجه نشود و هم اينکه اگر آنها نپسنديدند، لطمه ای به دختر ما نخورد. طبق هماهنگی قبلی، خانم آقا آمدند و در دفتر مدرسه او را ديدند و رفتند. چند روز گذشت و من برای کاری خدمت آقا رفتم. آقا فرمودند:« خانم استخاره کرده اند، جوابش خوب نبوده است». 
يک سال از اين قضيه گذشت. مجددا خانواده آقا تماس گرفتند و گفتند که ما می خواهيم برای خواستگاری بياييم.خانم بنده پرسيده بودند که چطور تصميمتان عوض شده؟ آقا گفته بودند:« خانم ما به استخاره خيلی اعتقاد دارد و دفعه اول چون خوب نيامده بود، منصرف شدند» و خانم آقا هم گفته بودند:« چون دخترتان، دختر محجبه،فرهيخته و خوبی است، دوباره استخاره کردم که خوب آمد و اگر اجازه بدهيد، بياييم.» 
آن زمان دخترمان ديپلم گرفته بود و کنکور هم شرکت کرده بود. پس از مقدمات کار، يک روز پسر آقا و مادرش با يک قواره پارچه به عنوان هديه برای عروس آمدند و صحبت کرديم و پس از رفتن آقا مجتبی، نظر دخترم را پرسيدم، ايشان موافق بودند. 
بعد از چند روز خدمت آقا رفتيم. آقا فرمودند:« آقای دکتر! داريم خويش و قوم می شويم.» گفتم:« چطور؟» گفتند:«خانواده آمدند و پسنديدند و در گفتگو هم به نتيجه کامل رسيده اند، نظر شما چيست؟» گفتم:« آقا! اختيار ما دست شماست.» 
آقا فرمودند:« نه! شما، دکتر و استاد دانشگاهيد و خانمتان هم همين طور. وضع زندگی شما مناسب است، اما زندگی من اينطور نيست. اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غير از کتاب هايم يک وانت بار می شود. اينجا هم دو اتاق اندرون و يک اتاق بيرونی است که آقايان و مسئولين در آنجا با من ديدار می کنند. من پول ندارم خانه بخرم. خانه ای اجاره کرده ايم که يک طبقه مصطفی و يک طبقه هم مجتبی زندگی می کند. شما با دخترت صحبت کن که خيال نکند حالا که عروس رهبر می شود، چيزهايی در ذهنش باشد. ما اين طور زندگی می کنيم. اما شما زندگی نسبتا خوبی داريد. حالا اگر ايشان بخواهد وارد اين زندگی شود، کمی مشکل است. مجتبی معمم هم نيست. می خواهد قم برود و درس بخواند و روحانی شود. همه اينها را به او بگو، بداند.» 
من هم به دخترم گفتم و ايشان هم قبول کرد. آقا در زمان قبل از رئيس جمهوريشان، در جنوب تهران خانه ای داشتند که آن را اجاره داده اند و خرج زندگی شان را از آن در می آورد؛ ايشان حقوق رهبری نمی گيرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند. 
هنگام صحبت در مورد مراسم عقد و مهريه و ... آقا فرمودند:«در مورد مهريه، اختيار با دختر شماست. ولی من برای مردم خطبه ی عقد می خوانم، سنت من اين بوده که بيشتر از 14 سکه ، عقد نخوانم و تا حالا هم نخوانده ام، اگر بخواهيد، می توانيد بيشتر از 14 سکه مهريه معين کنيد، ولی شخص ديگری خطبه عقد را بخواند. از نظر من اشکالی ندارد. چون تا حالا بيش از 14 سکه برای مردم عقد نخوانده ام، برای عروسم هم نمی خوانم.» 
من گفتم آقا! اين طور که نمی شود. من با مادرش صحبت می کنم، فکر نمی کنم مخالفتی داشته باشد.» در مورد مراسم عقد هم گفتند:« می توانيد در تالار بگيريد، ولی من نمی توانم شرکت کنم.» گفتم:« آقا هر طور شما صلاح بدانيد.» 





ادامه مطلب
[ شنبه 12 مرداد 1392 ] [ 2:20 قبل از ظهر ] [ منتظر ]

         هدف نهایی آمریکا و اسرائیل





برچسب‌ها: هدف نهایی آمریکا و اسرائیل,
[ جمعه 11 مرداد 1392 ] [ 5:52 بعد از ظهر ] [ منتظر ]

دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!
 گفتم:ببخشید چی واقعا؟!
 گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد ؟
 گفتم:بله
 گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که می گذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین می اندازید و رد میشید!
 گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!
 گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
 گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه.




[ پنج شنبه 10 مرداد 1392 ] [ 4:6 بعد از ظهر ] [ ریحانه خالقی ]

آن روز که پدرش را آوردند من نبودم

آن روز که همه الله اکبرمی گفتند ....اشک می ریختن...د من نبودم.

من آن روز نبودم...اما می گویند فقط خیره شده بود به پرچم سه رنگی که چشم های پاک  پدرش را پوشانده بود

می گویند نه اشکی ریخت نه لبخندی زد...فقط صاف ایستاده بود..زل زده بود به پدری که آرام چشم هایش را بسته بود وروی دست های همچون من هایی جلومی رفت...

من آن روزکجا بودم..؟

نمی دانم!

شاید روی صندلی دوم از ردیف ششم کتابخانه  نشسته بودم و کتاب می خواندم

شاید داشتم اطلاعات پروفایل پراز دروغ فیسبوکم را دستکاری می کردم...درچت روم ها حرف های روشنفکرانه می زدم...

بله آن روز من نبودم!

که هررزوز کارم شده بود برای جبران کم کاری های خودم سهمیه دانشگاهش را توی سرش کوبیدن!

بازهم آفرین به غیرتش که پایش به بنیاد شهید باز نشده بود وحرف نمی زد...

این که بگویم:آخر چه ربطی به تودارد اینکه پدرت می جنگید؟

وحالا می بینم به خودم هم ربط پیدا کرده!

می بینم من هم مدیونم....

دلم می خواهد روبه رویش بایستم وسرم را بیاندازم پایین وبگویم که:توراست می گفتی..که اگر پدرت نبود حالا خرمشهر محمره بود...

اصلا صحبت خرمشهر نیست...

صحبت شلمچه...کربلای هویزه...طلاییه وفکه نیست...

آفرین که پدرت بود!که حالا ایرانی..ایرانی خطاب شود!

می گفتم توکجا بودی زمانی که پدرت می جنگید...توراست می گفتی موقعی که او جلوی تانک سینه سپر می کرد تو شب ها خواب شهادتش را می دیدی واز خواب می پریدی ودیگر نه خواب ات خواب بود نه بیداری ات بیداری..

زمانی که او آر پی جی به دست می گرفت...تو چهارلیتری نفت راکشان کشان می بردی خانه ...ومن سرم گرم اسباب بازی های رنگارنگم بود...

هربار که موقعیت قرمز می شد..توبا دست های کوچکت چراغ راخاموش می کردی وباتمام وجود جلوی اشک هایت را می گرفتی که مادرت...راحت فکرکند به تنهایی پدرت..ومن می زدم زیرگریه منتظردستهای پدرم بودم که ببردم پناهگاه..

توخوب یاد گرفته ای خودت را درآغوش بگیری...

اما من نه!چون هیچ وقت مثل تومنتظرنمانده ام...این همه سال...

.

.

.

پدرش را که آوردند من نبودم!

نه آن موقع آن جا بودم نه بعدها همراهش ونه هیچ گاه منتظر آمدن گمشده اش...

اما می خواهم امروز اعترافی بکنم...که پدر اوپدرمن هم هست!

وحالا بدجورمنتظر اتوبوسم که بیاید...سوارم کند..ببردم گلزارشهدا...بدجورمنتظرم این حرف ها راکه از ترس فراموشی روی کاغذ نوشتم ببرم وبرایش بخوانم...

من آن روز نبودم!

اما امروز هستم...ازامروز هستم تاهمیشه...پای خون پدرهای این مملکت ایستاده ام...




[ پنج شنبه 10 مرداد 1392 ] [ 4:5 بعد از ظهر ] [ ریحانه خالقی ]

وهنوز نفهمیدیم عمق نگاهت به کجا می رسید...

کجارانگاه می کنی حاج همت؟چشم هایت راببند!چشم هایت بسته باشند آرام تری..

کجا را نگاه می کنی؟

شاید آن روز ها چشم دوخته بودی به زخم بازوی برادرت.

نگاه نکن حالا...چشم هایت راببند که امروز به جای آن زخم خالکوبی های جور واجور نقش بسته روی دستان همسنگران دنیایی مان.

شاید نگاه می کردی به چشمان تر مادرت..نگاهت را امروز به چشم مینداز که چشم شده دریچه ای یرای فروختن عفت..

نکند به چفیه ی  رنگ ورورفته وآفتاب خورده ی دور گردن همرزمت نگاه می کردی..حالا به جای آن چفیه دور گردن ها پرشده از زنجیر های رنگارنگ!عجیب است...خودمان خودرا زنجیربسته ایم!

به چه می نگری فرمانده؟

نگاهت نکند به چشمان پراز حیای همسنگرانت بود؟

به پوتین های خاکی...

به لباس های آفتاب خورده ی سرباز ها..

تورا به خدا چشم هایت راببند که خودمان خجالت زده ایم از بی عفتی...از بی حیایی وبی غیرتی..

پلک هایت را روی هم بگذار تا نبینی که چطور مرد هایمان گوشواره می اندازند وزن هایمان نهضت فمنیسم را انداخته اند.

چشم هایت راببند محمد ابراهیم!

حیف نیست چشمان تو که برای همچون مایی تر شود؟

چشم هایت را ببند که همه مان حاجی شده ایم به طواف شیطان!

یکی از همرزم های قدیمی ات می گفت:از زمان محمد ابراهیم همت فقط این آسمان است که ثابت مانده.

کجایی حاج همت؟..کجایی که دیگر این آسمان هم بی رنگ شده

سردر گم وگیج حیران به هم نگاه می کنیم !

از شلمچه فقط پابرهنه بودن را فهمیده ایم..

        از عاشورا فقط سینه زنی

                                 واز توفقط بی سر پرواز کردنت را..

نگاه نکن ابراهیم!

بدجور غرق خودمانیم...اقیانوس نفسمان جزیره مجنونی ندارد..

ببند چشمانت را

           که..هنوز نفهمیده ایم عمق نگاهت به کجا می رسید...




[ پنج شنبه 10 مرداد 1392 ] [ 4:3 بعد از ظهر ] [ ریحانه خالقی ]

 

ماهمچنان برای ایران قلبمان می تپد.. برای آزادی..................

برای انسانیت............

برای اسلام.................

هرچه می خواهید بگویید.........باصدای شجریان افطارکنید...هرکجامی خواهید بروید..ازترس رسوایی همرنگ جماعت شوید ..اما ما همچنان باندای حسین حسین است که افطار می کنیم

همچنان چفیه برگردن به مسجد می رویم..

ما آنیم که می گوییم وعمل می کنیم:خواهی نشوی رسوا همرنگ حقیقت شو!

ماچادرخاکی را به لباس کلوپاترانمی فروشیم...مثال ما مثل این نیست که:

جای پرچم دیش جای حرم کیش!

ماهمچنان پیراهنمان راروی شلوار می اندازیم...ازغل وزنجیرمدرن(کراوات)بیزاریم..

ماهمچنان زنده ایم...

ایستاده ایم.....

هرچه می خواهید بگویید..ما ماهمچنان فریادمی زنیم:انرژی هسته ای حق مسلم ماست!

ما نمی گذاریم خون احمدی روشن امضای پیمان هایی ننگین ناصرالدین شاه شود...

بگذار به ما بگویند امل!بگذار بگویند جوجه بسیجی!بگذار هرچه می خواهند بگویند...

ماهنوزامید های امامیم....

                                 شیرهای ژیان انقلاب

                                                             بچه های مسجد!

ماهنوز قسممان را به چادرخاکی زهرامی خوریم.........

مابچه های مسجدیم وایستاده ایم

تا آخرخط

تانابودی فساد

تاآن روز که ((ازکنارکعبه آوای یالثارات الحسین آید))

ماهستیم

           ایستاده ایم

                      شمشیرمان تفکرمان است وسپرمان سجاده های سوغات کربلا

ما ایستاده ایم

ما باندای حسین حسین است که افطارمی کنیم




[ پنج شنبه 10 مرداد 1392 ] [ 3:59 بعد از ظهر ] [ ریحانه خالقی ]

 

akse rahpeymayi 1 عکس های راهپیمایی روز قدسچهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، همان اتوبوسی بود که پدرم را برد جبهه. پلاک اتوبوس ایران 11 نبود. از آن قدیمی‌ها بود، نه از این لیزری‌ها. پلاک اتوبوس «BB-C068028H» بود و پلاک پدرم در جبهه AK-  S022-91H»». من با همین اتوبوس رفتم راهی سرزمین نور شدم و بوسه زدم بر خاک کرخه نور. امسال عید باز هم با همین اتوبوس می‌خواهم بروم جنوب. من هنوز هم سوار هوندا 125 پدرم می‌شوم. پدرم روی همین موتور، موتور ضدانقلاب را در همین خیابان‌های تهران پایین آورد. 200 کلاهک هسته‌ای اسرائیل، حریف هوندا 125 پدر من نشده‌اند!. پدر من روی همین موتور به شهادت رسید ولی اجازه نداد که آبادان «عبادان» شود و خرمشهر «المحمره»؛ زیر لاستیک هوندا 125 پدر من هنوز هم دارد استخوان‌های آمریکا خرد می‌شود. امروز هم فتنه‌گران، از صدای هوندا 125 «بابااکبر» بیشتر از هیبت ماشین‌های ضدشورش نیروی انتظامی می‌ترسند.
چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی ضدگلوله نبود. لاستیکش عاج نداشت. تاج و تخت نداشت. شیشه‌هایش دودی نبود. دنده‌اش خوب جا نمی‌رفت. فرمانش هیدرولیک نبود. سقفش یکی- دو تا سوراخ داشت. مثل BMW نبود که سقف متحرک داشته باشد. راننده‌اش کت و شلواری نبود. پیراهن مشکی‌اش وصله داشت. کاپشنش را از «تاناکورا» خریده بود که قبلا «ادواردو آنیلی» آن را پوشیده بود. برلوسکنی کت شلوار می‌پوشد. آنجلا مارکل کت دامن، سارکوزی یک وقت‌هایی لخت می‌گردد و من به کوری چشم France24 اعتراف می‌کنم و افتخار می‌کنم که حکومت به ما ساندیس داد و من چون روزه بودم، «نی» اش را نگه داشتم تا در روضه علی‌اصغر در آن بدمم: "بشنو از نی". من نی‌ام را درون ساندیس فرو نکردم. فرو کردم در چشم رئیس‌جمهور آمریکا و انتقام حرمله را گرفتم. ساندیس من آب سیب بود، دادم به رباب تا طفل 6‌ ماهه‌اش را سیراب کند. به کوری چشم ضدانقلاب رئیس‌جمهور آمریکا با ما نیست. او با ما نیست. با سران فتنه است. با آن بی‌سواد که مردم گفتند "عامل دست موساد". خانم کلینتون! ساندیس‌های جمهوری اسلامی الکل ندارد که 100 دلار آب بخورد. از شیر مادر حلال‌تر است. 150 تومان است که مش رجب 10 تایش را می‌فروشد هزار تومان. سران فتنه، کوکاکولا می‌خورند که گازش، اشک‌آور است و اشک کودکان فلسطینی را درمی‌آورد. نتانیاهو با سران فتنه است، فتحی شقاقی شهید با ما. علی عبدالله صالح با سران فتنه است، سید حسن نصرالله با ماست. چشم اسرائیل کور، حکومت به ما تی‌تاپ هم داد. من روزه‌ام را با همین تی‌تاپ باز کردم. خاک بر سر شما که به جای گوشت «بزغاله گوساله»، گوشت خوک را می‌خورید. دانشمندان می‌گویند گوشت خوک، آدم را خرف می‌کند. بنازم انقلاب اسلامی را که با ساندیس و تی‌تاپ و هوندا 125 و اتوبوس دهن‌کجی کرده به تمام دنیای غرب. آمریکا حریف ساندیس ما نمی‌شود. برادر کوچک من ساندیس خود را که خورد، آن را باد کرد و ترکاند جلوی چشم عکس نتانیاهو و مردک 2 متری عقب رفت. من یک ساندیس جمهوری اسلامی را با کل دنیای آمریکا و اسرائیل عوض نمی‌کنم و من حتی اگر به عشق خوردن فلافل، بروم «حاج منصور» شرف دارد که به عشق بی.بی.سی سر از لندن درآورم. ساندیس جمهوری اسلامی شراباً طهوراست. آب زمزم است. آب زمزم ما، ساندیس‌های جمهوری اسلامی‌اند نه چشمه‌ای که اختیارش دست سعودی‌های شیعه‌کش است.   چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، تلویزیون نداشت. نوار آهنگران گذاشته بود و من در خیابان انقلاب دیدم دختران وطنم وقتی پرچم انگلیس را آتش زدند دودش رفت در چشم آقازاده معروف. من دختر بن‌لادن را در سفارت عربستان ندیدم، ولی در چهارراه استانبول، دیدم آقازاده‌ای را که فقیر نبود اما کاسه گدایی دراز کرده بود جلوی در سفارت روباه پیر. من ادعا نمی‌کنم رهبرم «سید خراسانی» است، اما در دجال بودن شما شک ندارم. و البته که ظهور نزدیک است. و امروز صبح یکی به من پیامک داد که سران فتنه در رفته‌اند، رفته‌اند شمال. ویلای «احسان‌الله خان»! با ماشین ضدگلوله که ترمزش ABS دارد و همه چراغ قرمز‌ها را رد می‌کند! به میرزاکوچک‌خان زنگ زدم که حواست به وطن‌فروش‌ها باشد. میرزا گفت: «دکتر حشمت، نبض شیخ را گرفته؛ چهارشنبه‌ای، مردم را که دیده تبش بالا رفته آن یکی هم ساندیس بدنش کم شده!» به میرزا گفتم: «این بار مواظب سرت باش. اینها در سر سودای وطن‌فروشی دارند» وطن‌فروش، خواننده‌ای است که حنجره‌اش را پنجره‌ای کرده به سوی غرب. عالیجناب چهچه! «دود عود»‌ات بوی زغال سوخته می‌دهد. برای این ملتِ قوم طالوت، حضرت داوود باید نغمه بخواند. هان ای ابراهیم! تبر بردار! دیکتاتورهای مخملین، از دموکراسی بت ساخته‌اند. علامت کوچک‌تر، بزرگ‌تر سرشان نمی‌شود. معلم کلاس اول من، یاد داده بود که 24 از 13 بزرگ‌تر است و آرای باطله از رای شیخ! معلم دینی من می‌گفت 13عدد نحسی نیست. نحس، کسانی هستند که به اسم خط امام، رای مردم را دزدیدند. نحس کسی است که آشوبگر عاشورا را هوادار خود می‌داند. سال بعد اول ژانویه، دهم محرم است.
محرم که بیاید، حتی عید ارمنی‌ها هم عزا می‌شود. آن وقت هواداران آقای نخست‌وزیر، سوت می‌زنند در عاشورا و به افتخار شمر که سر امام را برید، کف مرتب می‌زنند. ای عیسی! بابانوئل سرش را در برف کرده و "مروه شربینی" را نمی‌بیند. امسال مجله تایم، بابانوئل را کرد مرد سال و نوبل را دادند به بابانوئل. حیف که عمر سعد هزار و چهارصد سال زود به دنیا آمد والا «یونیسف» یک تقدیری هم از او کرده بود. اینجا هم،‌ کسانی بودند که عکسش را شش ستونی کار کنند. ستون دین من نماز یزید نیست. آقازاده معاویه مست بود و «انا‌لله و اناالیه راجعون» را نوشت: «انا الله و اناعلیه الراجعون»(!). ستون دین من، آن نمازی است که سیدالشهدا خواند، در ظهر عاشورا و به‌ازای هر کلمه نماز یک تیر خورد. والا ابن‌ملجم هم زیاد نماز می‌خواند، اما قبله‌اش ولایت نبود، قطام بود. در نماز ابی‌عبدالله، خم ابروی یار در یاد آمد و در نماز ابن‌ملجم، رژ لب دختر اغیار!   چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، راننده‌اش کمربند نبسته بود. جریمه شد 20 هزار تومان. 13 هزار تومانش البته به خاطر سیگار بود. "وینستون" می‌کشید. ریه‌اش آسیب می‌بیند، ولی در عوض محصول آمریکایی را آتش می‌زند. چرا کسی آنهایی را که «بهمن» می‌کشند، جریمه نمی‌کند؟! مگر «22 بهمن» را که محصول امام بود پاره نکردند؟ من کاری با قوه قضائیه ندارم. دلم برای محافظان سران فتنه می‌سوزد که به جای حفاظت از انقلاب مجبورند مراقب جان شیخ بی‌سواد باشند. سربسته بگویم این سخت‌ترین کار دنیاست. شیعه علی بودن و محافظت از عثمان تا که این پیرهن دوباره شر نشود.   چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، به راننده‌اش مرخصی داده بودند. به من هم مرخصی دادند. امتحان برادر کوچکم هم در مدرسه لغو شد. هان ای دشمن! از این پس قصه همین است. ساندیس نظام‌مان را می‌خوریم. از مرخصی‌اش استفاده می‌کنیم. سوار اتوبوس می‌شویم و در خیابان علیه شما شعار می‌دهیم و در برابرتان تمام قد می‌ایستیم. ما همه‌مان حکومتی هستیم. من مستأجر نیستم. خانه‌ام «بیت ‌رهبری» است. بیت رهبری خانه فقط "سید‌علی" نیست. کاشانه ما هم هست. ناشیانه حرف نزنید. ما به این آشیانه ساده و صمیمی افتخار می‌کنیم. تا وقتی حاکم، «علی» است، راهپیمایی‌های ما، همه حکومتی است.   چهارشنبه، اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی، راننده‌اش می‌گفت 22 بهمن نوشابه و ساندویچ هم می‌دهند. ما 22 بهمن هم می‌آییم. برای چنین ملتی که جانش بر کف است، جان باید داد. جمهوری اسلامی به مردمش می‌رسد؛ حرفی هست؟! ما با رهبرمان آنقدر «نداریم» که هر وقت اراده کنیم، چفیه‌اش رامی‌گیریم؛ حرفی هست؟! آنقدر دوستش داریم که با یک اشاره‌اش نشانی خیابان انقلاب را می‌گیریم و می‌آییم. ساندیس هم می‌خوریم؛ حرفی هست؟! سران غرب، به فکر مردمان خود باشند که اول سال نو از سرما یخ نزنند. ما اینجا رابطه‌مان با رهبرمان گرم گرم است. خاک بر سرت سارکوزی! به ما چه که مردم فرانسه می‌خواهند سر به تن تو نباشد؟! نظام ما با ساندیس و نی و تی‌تاب و هوندا 125 همه حیثیت «همه ابرقدرت‌های دیگر+1+5» را به بازی گرفته. ما تا ساندیس داریم بمب هسته‌ای می‌خواهیم چه کار؟ حالا دیدی که ما چرا انرژی هسته‌ای را برای مصارف صلح‌آمیز می‌خواهیم؟! شما هر وقت نی ساندیس نظام ما را حریف شدید، آن زمان حرفی نیست، ما هم می‌رویم سراغ نیزه.   راستی! یادم رفت بگویم، برای این دل‌نوشته که تقدیمش می‌کنم به مولایم خامنه‌ای، 2 تا ساندیس گرفتم، یک تی‌تاب، حرفی هست؟!     * حسین قدیانی فرزند شهید اکبر قدیانی




[ پنج شنبه 10 مرداد 1392 ] [ 3:55 بعد از ظهر ] [ ریحانه خالقی ]
[ دو شنبه 7 مرداد 1392 ] [ 6:36 بعد از ظهر ] [ منتظر ]

من موندم این حذرات هنرمند که اکثریتشون جز ضربه زدن به اجتماع و بنیان خانواده و فرهنگ و دین و نظام غلطی نکردن چرا باید برگرده ملت سوار بشن و از نظام باج خواهی کنن - کم از بیت المال می خورن و می برن؟؟؟؟ خدا وکیلی اگر نقش مثبتی از اکثریت اینها سراغ دارید برای من هم بگید تا روشن بشم

خواهش می شود که درست قضاوت کنید ؟ واقعا چه کسانی و چه چیزهایی  را به عنوان محبوبیت های خود برگزیده ایم؟

                          ضمنا حدیث است که به سخن هرکه دل دهی با هم او محشور می شوید..............مواظب باشیم

منبع خبر:





برچسب‌ها: "روزه‌خواری‌ " در‌ نشست‌ خانه‌ سینما,
[ دو شنبه 7 مرداد 1392 ] [ 6:35 بعد از ظهر ] [ منتظر ]

                

وارد مصلی شدیم تا به نمایشگاه قرآن برویم؛ در میان آدم‌های مختلفی که درصحن بیرونی تجمع کرده بودند تا ساعت 5 بشود و در ورودی نمایشگاه را بازکنند. در همین حال و هوا بودیم که پوشش خانمی به همراه دو آقا توجهم را جلب کرد؛ آن خانم جوان تناقضی درنوع پوشش داشت که دیگر سکوت را جایز ندانستم. کفشی با پاشنه بلند چندسانتی به پا داشت و از مانتو شلوارهای تنگی که اخیراً به سبک زنان خیابانی رایج شده پوشیده بود اما در عین حال حجاب کاملی داشت ـ از قرار تنها قسمتی که جلوی دوربین پیداست باید پوشیده باشد! ـ گفتم این دیگر چه نوع حجابی در فضای مصلای نمایشگاه قرآن است؟! معلوم نیست هنجارشکنی یا محجبه، نه این تمام و نه آن تمام؟! گفت: من مجری برنامه شبکه سحرم و آقایی هم کنارش ایستاده بود خیلی موجه و حق به جانب گفت: خانم محترم! من تهیه کننده‌ام حجاب ایشان چه اشکالی دارد؟ این لباس فرم و اداری شبکه برای خانم‌های مجری است! با تعجب پرسیدم یعنی این پوشش دوپاره لباس رسمی در رسانه ملی است؟! خیلی محکم جواب داد: بله. خلاصه به حکم وظیفه هرچه شرط بلاغ بود گفتم و رفتم. از قضا همان روز یکی از شبکه‌هایی که برای تهیه گزارش و مصاحبه به بخش ما آمد و اجازه خواست، همان خانم و آقایان همراهش بودند (خودشان هم ازاین دیدار دوباره تعجب کرده بودند) به آنها گفتم با این نوع پوشش ناجور اجازه تهیه برنامه نمی‌دهیم که دیدم خانم از کیفش چادری بیرون آورد و برسرکرد وگفت برای این مواقع چادر همراه داریم.ناخودآگاه به یاد این ضرب المثل معروفی افتادم که هرچه بگندد نمکش می‌زنند وای به روزی که بگندد نمک. وقتی مجری زن درجمهوری اسلامی با چنین پوشش ناجوری در شبکه برون مرزی برای اجرای برنامه‌هایش ظاهر می‌شود انصافاً چه انتظاری از مردم عادی داریم وچگونه می‌خواهیم فرهنگسازی منطقی برای حجاب و عفاف داشته باشیم؟! حالا هرچقدر هم برای آنها ازحجاب و پوشش اسلامی حرف بزنیم وقتی عملاً خلاف آن را پیاده می‌کنیم چگونه می‌خواهیم دختران و زنان جامعه را به حجاب راغب سازیم؟! یکی از مجریان خارجی محجبه درشبکه پرس. تی. وی هم به ما گفت: «من پوشش چادر دارم ولی به من می‌گویند وقتی جلوی دوربین برای پخش خبر می‌روید چادرتان را بردارید و من ناچارم بدون چادر برنامه داشته باشم که اصلاً تمایلی به آن ندارم.» آنچه مسلم است خیلی می‌خواهیم فرهنگسازی درخصوص نهادینه کردن فرهنگ حجاب و عفاف داشته باشیم اما حقیقتاً نمی‌توان تنها به حرف و سخنرانی و همایش بسنده کرد باید درعمل آن را نشان داد به ویژه افرادی که تریبون رسانه در اختیار دارند باید مراقب نوع پوشش و رفتارهای خود باشند و به خصوص وقتی در فضاهایی که برد بین‌المللی دارد و افرادی ازکشورهای خارجی می‌آیند، تا مبادا تصویر ذهنی نامناسبی برایشان تداعی شود. چنانکه یکی ازمهمانان امریکایی که اخیراً مسلمان شده است و خانمی با پوشش کاملی بود با تعجب می‌گفت: «چرا چنین پوشش‌هایی در ایران وجود دارد؟ برای ما مسلمانان غیرایرانی که در فضا و محیط غیراسلامی هستیم، ایران کشوری آرمانی است و خیلی‌ها دوست دارند اینجا بیایند اما چرا عده‌ای این طور بدحجاب هستند و قدر موقعیتی را که دارند نمی‌دانند؟!» حال تصور کنید قرار بود تا همان خانم مجری با پوشش کاریکاتوری که داشت یا همان لباس رسمی کار! برای شبکه برون مرزی سحر با او مصاحبه داشته باشد؛ انصافاً چه ذهنیتی برای او ایجاد می‌شد؟! وقتی پرسنل سازمان دولتی صداوسیما که خودشان در زیرنگاه مردم و سایر رسانه‌ها هستند خود را موظف به رعایت حجاب مناسب ندانند به خصوص افرادی که در حوزه بین‌المللی و برون مرزی فعال هستند چگونه می‌خواهیم بنا به توصیه امام خمینی (ره) فرهنگ انقلاب اسلامی را به جهانیان صادر کنیم؟!

منبع:2daylink.com





برچسب‌ها: بد حجابی مجری شبکه سحر و یک سوال بی جواب,
[ دو شنبه 7 مرداد 1392 ] [ 6:22 بعد از ظهر ] [ منتظر ]

                                                  

آیت الله محمد ناصری، استاد اخلاق و عرفان حوزه علمیه اصفهان، امروز در سخنرانی خود در مسجد کمر زرین اصفهان به بیان جایگاه و اهمیت رعایت حقوق پدر و مادر در زندگی پرداخت و ابراز داشت: هیچکس به اندازه خداوند بر گردن انسان حق ندارد و باید حق خدا را به خوبی ادا کنیم و بعد از خداوند متعال پیامبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) بر گردن ما حق دارند و لازم است که حق آنها را ادا کنیم.
مدیر مدرسه علمیه حضریت ولی عصر اصفهان در ادامه خاطرنشان کرد: پس از ائمه معصومین، نواب عام آن حضرات یعنی مراجع عظام تقلید بر گردن ما حق دارند زیرا ما اگر مجتهد نباشیم نیازمند تقلید هستیم تا بتوانیم به معارف دین دست پیدا کنیم و به وظایف خود به درستی عمل نماییم و مراجع تقلید با تحمل سختی‌ها و تلاش بسیار در عرصه دین و کشف حقایق آیات قرآن و روایات چگونگی صحیح عمل به وظایف دینی را به ما آموزش می‌دهند و به همین خاطر بر گردن ما حق دارند.
استاد اخلاق و عرفان حوزه علمیه با اشاره به این که مؤمنان بر گردن یکدیگر هشتاد حق دارند، تصریح کرد: پدر و مادر بر گردن ما بسیار حق دارند و ما اگر تمام زندگی خود را صرف خدمت به پدر و مادر مخصوصا مادر کنیم باز هم نمی توانیم حق آنها را ادا نماییم، حق پدر و مادر تالی تلو حق خداوند و در امتداد حق خداوند است و در قرآن به خاطر اهمیت حق والدین و لزوم خدمت و احسان و نیکی کردن به آنها آیات متعددی آمده است همچنین پیامبر اسلام و اهل بیت هم بر حق پدر و مادر و لزوم احترام و احسان به والدین بسیار تأکید کرده اند.
وی دعا و نفرین والدین را بر زندگی انسان بسیار مؤثر خواند و گفت: فراموش کردن پدر و مادر حتی پس از مرگ هم بی احترامی به آنها است و نباید کسی والدین خود را پس از مرگ فراموش کند و به زیارت قبور آنها نرود و یا برای پدر و مادر خود خیرات نکند، اینگونه نیست که پدر و مادر پس از فوت شدن در زندگی ما تأثیر گذار نباشند و یا این که پس از مرگ لزوم احترام و اکرام آنها از ما برداشته شود بلکه حتی پس از مرگ هم دعا و یا نفرین آنها در زندگی ما تأثیر گذار است و باید مواظب باشیم والدین خود را در هیچ زمانی حتی پس از مرگ فراموش نکنیم.

آیت الله ناصری در پایان حق مادر بر گردن فرزندان خود را حتی بیشتر از حق پدر بر گردن فرزندان خواند و ابراز داشت: خدمت کردن و احترام گذاشتن به والدین از بزرگترین واجبات است که نباید هرگز از آن غافل شد و البته ما هرگز نمی توانیم با خدمات خود و کارهایی که می کنیم زحمات وپدر و مادر خود را جبران کنیم ولی باید تمام تلاش و سعی خود را جهت جلب رضایت آنها و جبران کردن بخش کوچکی از زحمات به کار بگیریم ضمن این که احسان و نیکی کردن به پدر و مادر و جلب رضایت و خشنودی آنها موجب خوشنودی و رضایت خداوند از ما می شود و همچنین باعث می شود مرگ انسان راحت باشد.





برچسب‌ها: حقوق پدر و مادر در امتداد حق خداوند است ,
[ دو شنبه 7 مرداد 1392 ] [ 6:22 بعد از ظهر ] [ منتظر ]

               

ه نظر شما رابطه ی حجاب و تجاوز چه مقدار است؟

آیا رابطه ای صد در صد دارند؟ یعنی در جامعه ای که زنان رعایت عفاف می کنند، هیچ مورد تجاوزی اتفاق نمی افتد!

و یا هیچ رابطه ای ندارند؟ یعنی زنان چه پوشیده بیرون بیایند و چه آراسته هیچ تفاوتی در تجاوزهای جنسی ندارد!

به نظر می رسد، هر دو نظریه اشتباه می باشد. چرا که اگر چه تنها راه ایجاد امنیت برای زنان، حفظ حجاب نیست؛ لیکن یکی از راههای موثر پوشاندن زینت های یک زن است. زنی که زینت های او پوشیده نباشد، بیشتر در معرض تجاوز، آزار و اذیت و تجارت قرار می گیرد. حتی اگر در کشورهایی زندگی بکند که خیابان ها توسط دوربین کنترل می شوند و از نظر امنیت از درجه ی بالایی برخوردار باشند.

مثلا در انگلستان (با 52 میلیون نفر جمعیت) در سال 2007، روزانه 230 مورد تجاوز جنسی اتفاق افتاده است. (1) لازم به ذکر است این آمار غیر از ارتباط های نا مشروعی است که با رضایت طرفین اتفاق می افتد!

شما می توانید آمارهایی مشابه و یا حتی شدیدتر را در کشورهایی همانند آمریکا، ایتالیا و کانادا ببینید.

پس همانگونه که ذکر شد، یکی از عوامل جلوگیری از تجاوز رعایت عفت در پوشش زنان می باشد. چرا که با عدم رعایت عفت، حتی با ساخت انواع و اقسام کاباره ها و آزادی های جنسی نیز نمی توان آتش شهوت را خاموش کرد.



منبع:افسران

پی نوشت :

(1) «Homicides, Firearm Offences and Intimate Violence – 2006/۰۷ Supplementary Volume 2 to Crime in England and Wales ۲۰۰۶/۰۷» (PDF).) و (Haws, D (1997). «The Elusive Numbers on False Rape». Columbia Journalism Review 3۶ (۴): ۱۶–۷. Archived from the original on March 3, 2008





برچسب‌ها: رابطه ی تجاوز جنسی و حجاب,
[ یک شنبه 6 مرداد 1392 ] [ 5:49 بعد از ظهر ] [ منتظر ]

       70%بی حجاب ها





برچسب‌ها: 70%بی حجاب ها,
[ یک شنبه 6 مرداد 1392 ] [ 5:7 بعد از ظهر ] [ منتظر ]

از دلقک بشنو ... بخشی از وصیت چارلی به دخترش

برهنگی بیماری عصر ماست

من پیرمردم، شاید حرف هایم خنده دار باشد، اما به گمان من تن عریان تو باید از آن کسی باشد که روح عریانش را

دوست می داری

بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد، مال دوران پوشیدگی نترس!

این ده سال تو را پیرتر نخواهد کرد.

به هر حال امیدوارم تو آخرین کسی باشی که تبعه جزیره لختی ها بشوی...





برچسب‌ها: چاپلین هم فهمید چیزی را که برخی زنان ما هنوز نفهمیده اند, , , ,
[ یک شنبه 6 مرداد 1392 ] [ 4:57 بعد از ظهر ] [ منتظر ]

                   

راست گفته‌اند که ماهی قدر آب را نمی‌داند. لازم است هر چند وقت حرفهای افرادی که مدتی بیرون از آب له‌له زده‌اند را بشنویم تا از شکر این نعمت غافل نباشیم.

به گزارش رجانیوز، «ره یافتگان» نام بخشی است در نمایشگاه قرآن که هر شب میزبان یکی از تازه مسلمان شده هاست. خواندن صحبت‌های این افراد در این روزها حسابی لطف دارد.

در ادامه گزیده‌ای از خاطرات چهار نفر از این بزرگواران آمده است.



پدرم معاون کلیسا بود اما جوابی برای سوال‌هایم نداشت

«گلندا اوربن» یک زن آمریکایی است که بعد از اسلام آوردن همراه همسر ایرانی‌اش به ایران آمده تا «فرزندانش در یک محیط اسلامی تربیت و بزرگ شوند». او که بعد از دیدن فیلم محمد رسول الله(ص) تحت تاثیر شخصیت سمیه قرار گرفته بود، این نام را برای خود برگزیده است.

«بارها شد که از پدرم که معاون کلیسا بود و یک پروتستان شدیداً مذهبی بود و از کشیشان کلیسا سؤالاتم را می پرسیدم ولی جواب منطقی و قانع کننده ای دریافت نمی کردم و همین موضوع مرا آزار می داد. عقلانی بودن و منطقی بودن اسلام باعث شد من جذب آن شوم و این اهمیت بالایی برای من داشت. من شیفته عقلانیت بی مانند اسلام شدم که همیشه باعث شعف من می شد و همین باعث شد بتوانم به راحتی از گذشته خود جدا شوم.»

دختر یک پروتستان شدیدا مذهبی و معاون کلیسا، با انتخاب خود حجاب را در همان زمان زندگی در آمریکا انتخاب می‌کند. البته این انتخاب برایش ارزان تمام نمی‌شود.

منبع:





برچسب‌ها: از مسلمان شدن دختر معاون کلیسا تا وهابی هایی که علت شیعه شدن هست,
[ یک شنبه 6 مرداد 1392 ] [ 4:56 بعد از ظهر ] [ منتظر ]
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 34 صفحه بعد
درباره وبلاگ

دختران دیروز وامروز
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ریحانه ها و آدرس reyhaneha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

کد لوگو وبلاگ یا صاحب الزمان

یا صاحب الزمان

3-به ظاهر نیست
کد موزیک آنلاین برای وبگاه

کد متحرک کردن عنوان وب

كدهای جاوا وبلاگ




کد متحرک کردن عنوان وب