چکیده:
فمینیسم با طرح محوری موضوع آزادی جنسی زن و طرد نقشهای کلیشهای مادری و همسری در خصوص ازدواج و خانواده دچار تعارضاتی گردید و موضعگیری خاصی را در این راستا اتخاذ نمود که عمدتاً در جهت مخالفت و حذف این بنیانهای اجتماعی بود. از نقطه نظر فمینیسم رادیکال، مردان در جایگاه سلطه هستند و ارتباط با آنان انقیاد زنان را در پیدارد، لذا سیستمهای متعامل زنان و مردان نظیر خانواده باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. این تندرویهای فمینیستی علی رغم ظاهر فریبندهاش،ناهنجاریهای فرهنگی، اجتماعی را ایجاد نمود که اکنون با شکست در تعیین جایگاه مطلوب برای زنان به بن بست رسیده است.
واژگان کلیدی:
ازدواج، فمینیسم، خانواده، پست مدرنیسم، زنان
واژه فمینیسم، اصطلاحی است که برای نخستین بار در کنفرانس بینالمللی زنان، (سال ۱۸۹۲) در پاریس استفاده گردیـد و توسط یکی از نظریهپردازان فرانسوی به نام «شارل فوریه» ۱ تبیین شد. فمینیسم به معنای مجموعهای از ایدئولوژی، تفکرات، جهتگیریها و استراتژیهای خاص است که در پی بسط و توسعه جنبشهای زنان به منظور احقاق حقوق این جمعیت انسانی است. این نهضت با امواج سهگانه خود درصدد ایجاد ساختارهای جدید برای زنان است تا بتواند پاسخگوی نیازهای آنان بوده و ارزشهای تازهای را به آنان القاء نماید، البته بعدها با اشتقاق در مباحث مبنایی به نوعی سکتاریسم۲ دچار گردید که پیامد تئوریپردازی برای زنان در مکاتب مطرح آن زمان بود. فمینیسم در بستر اجتماع به جنبشی تبدیل شد که در پی وضع قراردادهای اجتماعی خاص، با رویکردهایی نظیر مبارزه با مردسالاری، برتریجویی جنسیتی و جنجالهای تبلیغاتی همراه بود. این فرآیند در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی به وضوح قابل مشاهده است.
فمینیستها استراتژی محوری خود را بر مبنای برابری زن و مرد، جلوگیری از ظلم و ستم علیه زنان و تولید قواعد فراملیتی به منظور ایجاد اتحاد بین زنان قرار دادند که با هنجارشکنیهای خاصی چـون خلعیت ولایـت و سـرپرستی مرد بـر خانـواده، ازدواج همجنسگرایان زن (لزبینها)، اشتغال زنان در تمامی سطوح شغلی و نکوهش نقشهای همسری و مادری زنان همراه بود.
به اعتقاد فمینیستها احساس برتری مردان مربوط به «نقشهای جنسیتی» است و مفهوم جنسیت منشأ تبعیض علیه زنان میباشد، لذا درصدد تغییر هویت زن برآمدند تا با رشد عواملی چون آگاهی، ایجاد اعتماد به نفس و تشکیل هویتهای موجود برای آنان، پارادایم اجتماعی را فراهم کنند که به زعم خویش، بستر مناسبی برای آزادی و برابری زنان با مردان در تمامی سطوح بود. «ژنویوفرس» ۳ از فیلسوفان و مورخان فرانسوی عصر حاضر در این زمینه مینویسد: برابری، یک مسئله مرکزی در اندیشه فمینیستی است، این مسئله در واقع بیانگر ایدهها و آمال فمینیستی در نقد تسلط مردان و خواست یک تعادل پایاپای میان مردان و زنان است (دوانی، ۱۳۸۳: ص۵۹).
در حقیقت فمینیسم مردان را در جایگاه مسلط دیده و ارتباط با آنان را، انقیاد زنان تلقی مینماید، لذا سیستمهای متعامل زنان و مردان، به طور نمونه خانواده، به شدت مورد تاخت و تاز فمینیستها قرار میگیرد
۱) فمینیسم، جنس و جنسیت
شاخههای مختلف فمینیسم بین «جنس» ۴ و «جنسیت» ۵ تفاوت قائل هستند، واژه جنس را برای مصارف بیولوژیکی و جنسیت را برای ویژگیهای شخصیتی و هویت اجتماعی زنان به کار میبرند. این مفاهیم در نظریه فمینیسم به مثابه پتانسیلهای تبعیض علیه زنان تلقی میشوند. در نتیجهٔ چنین نگرشی، تئوریهای روانکاوانهٔ فردگرایی، تقویت حس انتقـامجویی، تغییر در نظام انگیـزشی، حس بـرتریجـویی و…، مطرح میشوند. نظریه تساوی زن و مرد و مباحثی همچون حق رأی، حق مالکیت، حق برخورداری از آزادیهای اجتماعی و اشتغال، تعارضاتی را با نقشهای زنان در خانواده ایجاد نمود. نتیجه این تعارضات، از هم گسیختگی نهاد خانواده بود که بهعنوان مرکز اصلی ستم بـه زنان تلقی میشـد. «جـان استوارت میل» ۶ در کتاب خود «مقهوریت زنان» (۱۸۶۹) تساوی زن و مرد را محور اساسی حمایت از حقوق زنان دانسته و معتقد است که زنان نباید ملزم به اطاعت از شوهر باشند و حضانت فرزندان نیز باید به دلخواه آنها باشد (Waters، ۲۰۰۱: p ۳۹).
چنین تفکراتی با موج اوّل فمینیستی همزمان گردید و توجه دولتها را نیز به این جنبش معطوف نمود. به همین منظور از آغاز دهه ۲۰ بسیاری از اصلاحات و تغییرات در قوانین مدنی کشورها مشاهده میشود؛ به عنوان مثال در سال ۱۹۲۰ در روسیه، دولت بلشویک وقت، قوانین طلاق و ازدواج را اصلاح نمود و در پی آن کودکان مشروع و نامشروع از حقوق مدنی یکسانی برخوردار شدند و دولت موظف به ایجاد مراکز نگهداری از کودکانِ مادران شاغل گردید؛ این روند با موج دوّم فمینیستی به اوج خود رسید (Ibid).
در این دوران چهرههای تندرو و نظریهپرداز فمینیسم پدیدار شدند که با بیپروایی هر چه تمام خواستار اضمحلال برخوردهای کلیشهای، نقشهای جنسیتی، بنیان خانواده، مردسالاری و تغییرات اساسی در قوانین کشورها شدند. این مسائل در دهههای ۶۰ و ۷۰ فضای نشست اجتماعی را دامن میزد که غالباً با جنجالهای سیاسی و بینالمللی همراه گردید و در نهایت به تنظیم مقاولهنامهها و معاهدات بینالمللی انجامید که با فرهنگ و ساختار اجتماعی بسیاری از کشورها همخوانی نداشت. بهعنوان مثال تصویب کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض از زنان (سال ۱۹۷۹) اگرچه در ظاهر مسئله خوشایندی برای احقاق حقوق زنان به نظر میرسید، امّا در لایههای درونی آن فروپاشی نظام خانواده و شکلگیری خانوادههای تک سرپرست و همجنسگرا مشروعیت مییافت.
۲) فمینیسم و انقیاد جنسی زنان
نظریه فرودستی زنان و حس برتریجویی و تسلط مردان بر زنان مقولهای بود که نه تنها در طول تاریخ، بلکه در تمامی عرصههای فردی و اجتماعی مشاهده شده است. این مسئله غیرقابل انکار که سرمنشأ بسیاری از تبعیضها و تظلمات به زنان بوده، در فراز و نشیب حافظه تاریخی بشر همواره به عنوان یک چالش بزرگ انسانی مطرح بوده و هست، امّا در آغاز قرن ۱۹ و با پیدایش نظریههای جامعهشناسی جدید، این مبحث به جای ورود به فضای منطقی، پژوهشی و متوازن، در مسیری نامشخص و تحت فشار اهرمهایی چون جنبش فمینیسم به بیراهه رفت. «انگلس» ۷ (۱۸۸۴) درکتاب خود تحت عنوان «منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» اظهار میدارد که ستم وارد بر زنان اصولاً از نظام مردسالاری و از نوع ستمجنسی است. در خانوادهٔ مردسالار، هیچ چیز طبیعی نیست و مردان برای تصاحب اموال و اعمال قدرت به زنان، تسلط همه جانبه دارند (Engels، ۱۹۷۵: P ۷۵). چنین اظهاراتی با همنوایی مکاتب فمینیستی چون رادیکال و لیبرال فمینیسم، به عصیان زنان علیه جامعهٔ مردان اروپا و آمریکا منتهی گردید.
«شولامیت فایراستون» ۸ در کتابش تحت عنوان «دیالکتیک جنس» ۹، بدن جنس مؤنث را عامل ستمدیدگی زنان میداند، زیرا از نظر وی زنان قدرت لازم برای انجام برخی از کارها را ندارند و به مرور، تن به کارهای پست همچون خانهداری میدهند و همیشه اسیر ساختار بدنشان خواهند بود، زیرا هماره نیازمند مردان بوده و مورد بهرهکشی جنسی آنان قرار میگیرند.
فایراستون معتقد است که روابط جنسی و فرزندزایی سلطهٔ مردان را بر زنان تقویت میکند. به نظر وی با پیشرفت تکنولوژی میتوان بارداری و تولید نسل را از دوش زنان برداشت تا به تبع آن، تسلط جسمی مردان نیز برداشته شود و هر دو جنس در پرورش کودک سهیم گردند. وی به شدت تحت تأثیر سیمون دوبوار معتقد است که حاملگی و تولد بچه اعمالی تحقیرآمیز و ستمگرانه میباشد (Firestone، ۱۹۷۰: P ۸۳).
«سیمون دوبوار» ۱۰ نیز از نظریهپردازان و فیلسوفان مهم فمینیست نیز در کتاب معروف خود تحت عنوان «جنس دوّم» ۱۱ ریشه ستم و ظلم نسبت به زنان را در ارتباط جنسی با مردان میداند. وی تصریح میکند که برای مردان، زنان «بیگانه» و «دیگری» هستند که فقط باید برای تمتع جنسی، از آنها استفاده کرد؛ بنابر نظر وی پدیدههایی چون حاملگی، قاعدگی و شیردهی برای مردان قابل درک نیستند و همین عوامل بیولوژیکی باعث شده تا زنان ضعیف و زیردست مردان قرار گیرند. دوبوار زن بودن را حاصل کلیشههای جنسی میداند و جمله معروف وی در کتاب جنس دوّم بر این مطلب تأکید میکند. وی میگوید: «هیچ کس زن به دنیا نمیآید، بلکه بعداً زن میشود». براساس عقاید دوبوار ازدواج و عشق مسائلی هستند که منجر میشوند. تا زنان استقلال خود را از دست بدهند و نتوانند مانند مردان خلاقیت داشته و همیشه محتاج آنان باشند. وی از مدافعان سرسخت حق بدن و سقطجنین و تغییر در امکان حاملگی بدون نیاز به مردان! بود (cf. De Beauvoir، ۱۹۴۹).
«مونیک ویتینگ» ۱۲ و «کریستین دلفی» ۱۳نیز فرآیند زیستی زایمان را برنامهریزی اجتماع برای زنان میدانند. ویتینگ چنین اظهار میدارد: هدف مبارزه ما سرکوب مردان از طریق نسلکشی نیست، بلکه این مبارزه یک مبارزه سیاسی است که اینگونه [با نفی تفاوتهای زیستی] نمود پیدا کرده است. هرگاه طبقهای به نام مردان وجود نداشته باشد، طبقه فرودست زنان هم از بین میرود (cf. witting، ۱۹۷۷).
براین اساس فمینیستها معتقد به ارضای نیازهای طبیعی بهخصوص میل جنسی بدون قید و شرط هستند و خانواده را بهترین مسیر ارضای این نیاز نمیدانند، چرا که به نظر آنان کارکرد زیستی خانواده، قرار گرفتن در شرایط مردسالاری است.
۳) فمینیسم، ازدواج و خانواده
۱-۳) فمینیسم مارکسیسم
همزمان با جنبش مارکسیستی در مسیر شکلگیری جنبش زنان، نقش خانواده در این نحلهٔ فکری، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت، مارکس تشریح کرد که لغو مالکیت خصوصی موجب میشود تا مسئولیتی که بر عهدهٔ تکتک افراد قرار دارد مانند نگهداری از سالمندان، کودکان، تغذیه، و… به کل جامعه محول شود. وی بر این باور بود که وقتی زنان از مسئولیت خانواده آزاد شوند، میتوانند سیستم پدرسالاری و اسارت خانوادگی را در هم شکنند و به عنوان عضوی از جامعه، ظرفیتهای خلاق و مولد را توسعه دهند. در این دیدگاه، زن بهعنوان یک مولد در طبقه کارگری و عضوی از احزاب سیاسی تلقی شده و تقسیمات طبقاتی و سرمایهداری، ریشه استثمار جنسی و جنسیتی زنان محسوب میشوند؛ لذا این موضوع که ازدواج، سرمنشأ ورود زن به حیطه انقیاد خانواده شمرده شود، مورد نقد قرار میگیرد. فمینیست مارکسیستهایی چون «کلارازتکین» ۱۴ و «رزا لوزامبورگ» ۱۵ نیز به نوعی به دگردیسی در مفهوم خانواده معتقد بودند. به نظر آنان مفاهیمی همچون ازدواج رنگ باخته و انتخاب آزادانهٔ شریک جنسی حق زنان است.
پس از انقلاب بلشویکی و مرزبندیهای جدید سوسیالیستها و پیدایش تغییرات رفرمیستی، لنین و تروتسکی در مبارزات و نظریهپردازیهای خود به تحلیل ستمدیدگی زنان در لایههای اجتماعی پرداختند. لنین «ارتباط ناگسستنی میان موقعیت انسانی و اجتماعی زن با مالکیت خصوصی بر ابزار تولید» را مطرح میسازد و تغییر در شرایط دیرینه زنان در درون خانواده را از بسترسازیهای اساسی در این راستا میداند. در سال ۱۸۴۸ نیز مانیفست کمونیستها نیز اعلام داشت: خانواده کنونی، خانوادهٔ بورژوایی اسـت. مبنـای آن انـدوختن سـرمایه، منفعـت شـخصی و… میباشـد. یـک بـورژوا وجـود زن را صرفاً فـردی میبینـد، پس بایـد تغییراتی در سـاختار آن ایجـاد شـود. (Waters، ۲۰۰۱: P ۴۴).
در اثر القائات فمینیستهای مارکسیست، گردهماییهای حزبی و بینالمللی در ممالک کمونیستی برگزار شد و مسائل مختلفی همچون بیکاری، اشتغال زنان، دستمزد مساوی، حمایت از اتحادیههای کارگری زنان، مراقبت اجتماعی از مادران، اصلاح قوانین خانواده و ازدواج، حق بدن و سقط جنین مطرح شد. فمینیستهای مارکسیست پیچیدگی روابط نظام سرمایهداری و مقوله جنسیت را در اولویت برنامههای خود قرار دادند و ازدواج را فرآیندی برای تزاید سرمایه، نسل و در نهایت فشار مضاعفی در پذیرش مسئولیت برای زنان شمردند.
«میشل بارت» ۱۶ در کتاب خود تحت عنوان «ستم امروز بر زنان۱۷» نظام خانواده را رمز ستمدیدگی آنان میداند، به طوری که در تقسیم نامتوازن کار، براساس ایدئولوژی خانوادهگرایی؛ کار بیمزد خانگی، نصیب زن و کسب درآمد و اعتبار اجتماعی، نصیب مرد میشود که این امر از مختصات نظام سرمایهداری است، ۱۹۸۹: P ۷۰ (Barrett
با مداقه بیشتر ملاحظه میشود که فمینیسم مارکسیسم تبیین مسائل را در حد مقولات نظریه مارکسیستـی تقلیل میدهد و پیشفرضهای آن را منطبق برنظامهای اقتصادی و جامعهگرایی میداند، بنابراین نمیتواند نیازهای فردی زنان، عواطف و ذهنیات زنان را سازماندهی کند، لذا روابط آنان با مردان را در راستای اهداف حزبی قابل توجیه میکند.
در واقع آنچه که در فمینیسم مارکسیسم مورد توجه قرار میگیرد، ارتباط و میزان کارکرد موضوعات جهت دستیابی به اهداف این مکتب است. سیاستهای مارکسیستی همراه و همسو با کمونیسم، جامعه آن زمان را تحت نفوذ قرار داده و خانواده را از حالت هستهای به کمون تغییر داد، زیرا بنا بر عقیده سردمداران این مکاتب، خانواده، ترویج نوعی خصوصیسازی و خلاف تودهگرایی است و احساس مالکیت را در پی خواهد داشت. استقرار کمونها به عنوان جانشین خانواده هستهای در دهه ۶۰ و ۷۰ به چشم میخورد که مهمترین نمونه باقی مانده و در عین حال سازمان یافته کمونها، «گیبوتصها» در اسرائیل است. در این اجتماع بالغان (زن و مرد) با یکدیگر همزیستی جنسی دارند و مراقبت از فرزندان به صورت دسته جمعی و بر عهده کل کمون میباشد (گیدنز: ۱۳۷۶).
۲-۳) فمینیسم سوسیالیسم
در دیدگاه این نحله فکری، تعابیری چون جنس، جنسیت، قومیت، نژاد، طبقات اجتماعی، مرزبندیهای بینالمللی و نظامهای اقتصادی، پدیدآورندهی ستم علیه زنان میباشند.
فمینیسمهای سوسیال نیز همچون مارکسیستها، نظام سرمایهداری را عامل سوق دادن زنان به سوی دستمزد کمتر و حضور در تولید و کار نابرابر دانستهاند که نتیجه آن روی آورد آنان به ازدواج برای تأمین زندگی و پذیرش نقشهای مادری و همسری است که آنها را وابسته و محدود مینماید و به طور غیرمستقیم با تمایز حیطههای خصوصی و عمومی، به تحکیم نظام مردسالاری میانجامد.
در سال ۱۸۸۳ «آگوست ببل» ۱۸ در کتابی تحت عنوان «زن و سوسیالیسم۱۹» به رنج زنان در نظام خانواده و تحت سلطه همسر میپردازد که بعدها از پایههای فکری بزرگترین حزب سوسیالیستی یعنی حزب سوسیال دموکرات آلمان شد و استراتژیهای بلندمدت همچون تقویت اتحادیههای کارگری و تقویت مراکز حمایت اجتماعی زنان مانند مهدکودکها، بنیادهای کاریابی، بیمه زایمان، رواج پانسیونهای شبانهروزی و تصویب قوانین سیاسی پیگیری گردید. آگوست ببل سلطه مردان در خانواده را نتیجه ضعف فیزیکی و کارویژه زن و مادر عنوان میکند، امّا این دلایل طبیعی را توجیه کنندهٔ انقیاد زنان ندانسته و لازمهٔ رهایی زنان را حق انتخاب زنان بین مادری تماموقت و کار خارج از خانه میداند (cf. Bebel، ۱۸۸۳).
«لوییز دبلیونیلند» ۲۰ در نشریه «نیوریویو» ۲۱از مشهورترین مجلات حزب سوسیالیست قرن معاصر مینویسد: «سوسیالیستی که فمینیست نباشد، کوتهنظر است و فمینیستی که سوسیالیست نباشد، فاقد ایدئولوژی است. جنبش سوسیالیستی تنها راه رهایی و آزادی زنان است و خواهد بود». وی با اشاره به بارداری ناخواسته زنان و مباحثی چون سقط جنین و تسلط بر بدن خود تحت لوای «حق بدن» که آن را از مظاهر اساسی آزادی میداند، معتقد است که یک زن باید هر زمان که بخواهد بدن خود را برای هر استفادهای که لازم بداند به کار گیرد. بنابراین بر طبق ساختارهای فمینیسم سوسیال، ازدواج و تشکیل خانواده مجرای مناسبی برای تأمین نیازهای جنسی و عاطفی زنان نیست و آنان میتوانند در برخوردهای آزادانه، روابط خاص خود با مردان را مطالبه نمایند. برهمین اساس ملاک تمایز فرد در جوامع سوسیالیستی تأهل یا تجرد وی نیست و خانواده در این اجتماعات مبنای سازنده جامعه نبوده و ازدواج امری شخصی و فاقد ارزش اجتماعی است (cf. Perutz «s: ۱۹۷۲).
اگرچه به ظاهر فمینیسم مارکسیستی و سوسیالیستی بر اصالت جامعه اعتقاد دارند، ولی تمایز این دو مکتب در نحوه و نوع نگرش آنها به جامعه میباشد. مارکسیستها بر بعد اقتصادی و نابرابریهای ایجاد شده از این بعد تأکید دارند، در حالیکه سوسیالیستها به تفاوت زنان و مردان در اجتماع وگاه برتری جایگاه زنان در اجتماع معتقدند. این مسئله در بسیاری از نوشتههای سوسیال فمینیستها چون «ویلیام تامسن» ۲۲ و «سن سیمون» ۲۳ دیده میشود (Ibid).
۳-۳) لیبرال فمینیسم
محور اصلی این شاخه از فمینیسم، برابری کامل زنان و مردان و برخورداری زنان از حقوق سیاسی و اجتماعی است. در فلسفه سیاسی لیبرال، انسانها ذاتاً از یک جنس هستند و تفاوت فیزیکی نباید توجیه کنندهٔ رفتار متفاوت با آنها باشد. بنابراین تفاوتهای ناشی از استعداد باروری و نقش زن به عنوان یک مولد، نادیده گرفته میشود. تلاش لیبرالها برای نقد وضع موجود در کتاب «مری ولستون کرافت» ۲۴ تحت عنوان «دفاع از حقوق زنان» ۲۵انعکاس یافته است که به عنوان نقطه عطفی در تاریخ فمینیسم یاد میشود. وی نگاه تحقیرآمیز مردان به زنان را مهمترین مسئله فرودستی آنان میداند و تلاش زنان برای ایدهآل قرار گرفتن در نظر مردان را نوعی حقارت تلقی میکند (مشیرزاده، ۱۳۷۹: ص۵۱۵). «مارگارت فولر» ۲۶ نیز از دیگر نظریهپردازان لیبرال است که با نگرش خردگرایانه زن را نماد نیروی الهی معرفی میکند. وی چنین اظهار میدارد: آنچه زن نیاز دارد آن نیست که به عنوان یک زن حکمرانی کند؛ بلکه باید قدرت تشخیص خود را بپروراند و آزادانه و بدون مانع زندگی کند. لیبرالها با تأکید برتظلم زنان، نقشهای همسری و مادری را منشأ ستم بر زنان جلوه میدهند. (cf. Bonnie and zinsser: ۱۹۹۰).
بیشترین تلاش لیبرالها برای تساوی حقوق زنان با مردان بوده است. بنابر استدلال آنان حقوق زن نباید تحت تأثیر جنسیت وی باشد، زیرا زنان نیز از قوه تعقل کامل برخوردار هستند. مطابق این نظریه تفاوت زن و مرد نتیجه اجتماعی شدن متفاوت آنها است که مادر شدن را به زنان و ریاست را به مردان اعطا کرده است؛ یعنی از بدو تولد القائات اجتماعی بر کودک (دختر یا پسر) تأثیر میگذارد تا رفتارهای متفاوتی را بر اساس جنسیت و تمایزات آن بروز دهند. (cf. Gross، ۱۹۹۸)
۴-۳) فمینیسم رادیکال
این شاخه از فمینیسم یکی از تأثیرگذارترین نظریات بر روند شکلگیری نظام فکری زنان از اواخر دهه ۶۰ بوده است. بسیاری از پدیدههای جدید و ساختارشکن، در نگرش زنان نسبت به اجتماع و بازخوردهای جامعه نسبت به آنان، حاصل تأثیرات فمینیسم رادیکال میباشد که برای اولین بار «فرهنگ زنانه» را به عنوان قالبی برای شاخصههای فرهنگی مطرح نمود. این جنبش در راستای سیاستگذاریهای خود چهار مبحث را بر اساس کنشهای اجتماعی و روابط زنان با مردان تبیین مینماید:
۱- بررسی رابطه تعاملات اجتماعی و تمایلات شخصی.
۲- آیا زنان بدون مردان قادر به ادامه زندگی هستند یا میتوانند برای نیازهای خود راهحلهای دیگری را جستجو کنند؟
۳- مفاهیم جنس و جنسیت منشأ چه تبعیضات و دگرگونیهایی هستند؟
۴- اصولاً زنان موجودات برتری نسبت به مردان هستند که باید به جایگاه اصلی خود بازگردند.
فمینیستهای تندرو با فرض بینیازی زنان از مردان به ترسیم فضای جدیدی میپردازند که با وعدههایی چون رفع سلطه مردان و رفع خشونت علیه زنان همراه است. آنها مردان را از نظر زیستشناسی خشن و موجوداتی سلطهجو میدانند که به طور طبیعی میل به اعمال خشونت علیه زنان دارند. «دی. کلی وایزبرگ» ۲۷ در تئوری کاربرد حقوقی فمینیست این فرآیند را اینگونه شرح میدهد: «بر طبق نگرش فمینیستی بنیادگرایانه، مردان بهگونهای تربیت میشوند که تمایلات جنسی داشته باشند و احساس کنند حق داشتن شریک مورد علاقهشان را دارند، در حالیکه زنان بهگونهای پرورش مییابنـد تـا تمایـلات آنهـا را بـرآورده سـازند و مفعـولیـت جنسـی را بپـذیرنـد» (cf. Weisberg، ۱۹۸۵).
فمینیستهای رادیکال در استراتژیهای خود، برای تعریف هویت، از نظریههای اصولگرایانه استفاده نمودند و زنان را در طبیعت، موجود برتر میدیدند و برای ایجاد هویت جدیدی که بتواند زن را موجودی مستقل و آزاد از ستم جنسی و روحی مردان نماید، به محو ارزشها و طراحی باورهای جدید و آزمون آنها در عرصه واقعی اجتماع پرداختند، بهعنوان مثال طی دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی موضوع ازدواج، آماج حملات پیدرپی فمینیستهای رادیکال قرار گرفت؛ در سال ۱۹۶۸ «بورلی جونز» ۲۸و «جودیت براون» ۲۹ در بیانیهای تحت عنوان «به سوی آزادی زنان» ۳۰ اظهار داشتند: زنان متأهل میدانند که عشق (در حد اعلای آن) پاداش نامناسبی برای ظلمی است که به آنان روا میشود (Jonese & Brown، ۱۹۶۸: p ۲۳).
در سال ۱۹۶۹ نیز «مارلین دیکسون» ۳۱ استاد روانشناسی دانشگاه شیکاگو از سردمداران روانشناسی فمینیسم رادیکال تصریح نمود: بنیاد ازدواج اصلیترین وسیله برای جاودانگی ظلم علیه زنان است و نقش زن بهعنوان تابع در این بنیاد حفظ میشود. زن در نقش همسری، زنانی را خواهد آفرید که مانند خود در طول تاریخ اسیر ظلم باشند.
تقریرهای اومانیستی فمینیستهای رادیـکال، اخلاق سنـتی و قیود خانوادگی را زاییده تفکرات مردسالاری دانسته و نسبت به هرگونه نظامی که توسط مردان هدایت شود، موضع گرفتند. رادیکال فمینیسم، مردان را موجوداتی میداند که به دنبال تملک زنان هستند و از طرق ایدئولوژیکی، اقتصادی، حتی فیزیکی، برای تصاحب جنسی زنان تلاش میکنند و از این طریق آنان را برده خود مینمایند؛ لذا رادیکال فمینیسم به دنبال ایجاد فضاهای زنانه مستقل از هجوم و دخالت مردان است. از همینرو معرفتشناسی خاصی ایجاد گردید که با اعتقاد به تضاد نقشهای جنسیتی، گروه بندیهای اجتماعی را محصول دیدگاههای تبعیض علیه زنان تلقی میکند. زیرا با فرض تمایز جنسیتی، زنان نقشهای متفاوتی دارند و در گروه مادران، همسران خانهدار، پرستاران و… قرار میگیرند و مردان در گروه رؤسا، دولتمردان و… محسوب میشوند. به طور کلی رادیکال فمینیستها دستهبندی اجتماع بـه گروههای خانـواده، مردان، دولـت و مـراکز اقتصـادی را مفاهیمی انتزاعی دانسته و حاصل رویکردهای جنسیتی میدانند. فمینیستهای رادیکال از آن جهت با مبحث ازدواج در تعارضند که آن را اولین مرحله ایجاد تفاوت زن و مـرد میشمارند و دغـدغه اصلی آنـان، شکست سـاختاری است کـه بـه رهیافتهای پذیرش نقشهای سنتی زنان میانجامد. «کیت ملیت» ۳۲ در کتاب معروف خود به نام «سیاستهای جنسی» [۳۳ مینویسد: در نظام مردسالارِ ازدواج، زن به خاطر حمایت مالی و قرار گرفتن در محیط مثلاً امن خانواده، مجبور به ارضای جنسی مردان و اطاعت از وی میشود، بنابر این به انقلاب جنسی نیازمندیم که فروپاشی تسلط مردان را در پی داشته باشد. وی پیشنهاد تأسیس انجمنهایی را میدهد که هرکسی بتواند آزادانه در این محافل نیاز جنسی خود را ارضا نمایـد و از احتـرام اجتماعی نیـز بـرخوردار باشـد (Millet، ۱۹۶۹: p ۲۴). «سـازمـان زنـان رادیـکال نـیـویـورک» ۳۴و «رد استاکینگز [۳۵» (جـوراب قـرمزها) از جملـه تلاشهای فمینیستهای رادیکال برای سازمانی نمودن اهدافشان بـود کـه بـا چانهزنیهای سیاسی و اجتماعی، اصلاحیهها و قوانینی همچون آزادی سقطجنین، آزادی جنسی و آزادی همجنسگرایی تحت عنوان مفهوم «حق بدن» ۳۶ را به تصویب رساندند. «شیلا کرونان» ۳۷ از اعضای برجسته سازمان رداستاکینگز در سال ۱۹۷۰ در مقاله خود به نام «ازدواج» اظهار میدارد: بنیان ازدواج و حفظ زنان در این حیطه درست مانند نظامبردهداری است، همانگونه که سیاهان را به غل و زنجیر میکشند. وی در پایان مقاله چنین نتیجه میگیرد که جنبش زنان فقط با محو ازدواج و حذف ارزشدهی به این قرارداد ستمگرانه به پیروزی برسد (Cronan، ۱۹۸۵: P ۲۱۴).
در همین سالها تغییر ساختار خانواده و نظام ارزشی زنان باعث شد تا بسیاری از زنان با احساس حقارت به واسطه مادری یا همسری، زندگی خانوادگی را ترک گفته یا اصلاً تن به ازدواج ندهند و جامعه فمینیستی آنان را به سوی زندگی بدون مردان سوق داد. در همین راستا برای هر چه بیشتر موجه جلوه دادن نظریات رادیکالی، تحقیقاتی در زمینه بهداشت، حق باروری، سلامت و بهداشت روانی زنان نیز انجام گرفت. به عنوان مثال میتوان به پژوهشهای «جسی برنارد» ۳۸جامعهشناس دانشگاه پنسیلوانیا و جمعی از پزشکان این دانشگاه اشاره نمود که نتایج آن در طرحی به نام «طبیعت مخرب» ۳۹ منتشر شد. براساس نتایج این طرح زنان متأهل دارای بدن و ذهنی ضعیفتر، ناتوانتر و بیمارتر از زنان مجرد هستند و ازدواج، زنان را دچار نوعی بیماری میسازد که شکل طبیعی ذهنشان را تغییر میدهد. برنارد در ادامه اظهاراتش کودکان را مخل سعادت و خوشبختی میداند و برای دستیابی به سعادت، محو همه روابط سنتی چون رابطهٔ کودک و والدین را پیشنهاد مینماید (Bernard، ۱۹۷۲: P ۱۲).
در موج دوّم فمینیسم،گاه جریان عدم پذیرش ازدواج از سوی زنان و رهایی آنان از تسلط مردان، به طرز غیر باوری، روش غیرمنطقی را در پیش میگیرد. تقلید رفتارهای مردانه اولین قدم برای نشان دادن تهور و عدم وابستگی زنان به مردان بود. دهههای ۶۰ و ۷۰ لزبین فمینیستها، با رواج مدهای ساده و تیپهای ظاهری مردانه، حضور در مشاغلی که در حیطه کاری مردان بود مانند رانندگی خودروهای سنگین، فنون مکانیکی و… به تقلید و مشابه سازی خود با مردان پرداختند که این روند تاکنون مشاهده میشود. ساختار فیزیکی بدن زنان یکی از بحثانگیزترین حوزههای فمینیستی بوده که تغییر هنجارهای بدن زنان به صورت مردانه یا حذف برخی ویژگیها همچون دوران قاعدگی و تغییر جنسیت با انجام اعمال جراحی را مورد توجه قرار دادهاست. «نوآمی ولف» ۴۰ از فمینیستهای مشهور آمریکا در سال ۱۹۹۱ در کتاب پرفروش خود تحت عنوان «افسانهٔ زیبایی» ۴۱مینویسد: رژیمهای لاغری و باریک نگاه داشتن بدن زن، یک دیدگاه مردسالارانه است که فقط برای کسب لذت مردان انجام میشود. زنانی که همواره سعی در حفظ رژیم لاغری دارند، ناخودآگاه بردگی مردان را تمرین مینمایند. اگر زنان نتوانند مانند مردان غذا بخورند، نمیتوانند ادعای برابری با آنان را داشته باشند (Wolf، ۱۹۹۱: P ۱۸۹).
«سوزان بردو» ۴۲ نیز از اساتید دانشگاه کالیفرنیا اظهار میدارد: بـدن زنـان نبـاید ضعیف و لاغر باشد، زیرا این حالت را القاء میکند که موجود ضعیفی هستند و قدرت دفاع از خود را ندارد (Bordo، ۱۹۹۳: P ۱۷۱).
فمینیستهای رادیکال، ازدواج را یـک وضعیـت غیـرارادی میداننـد کـه در آن مجموعهای از خشونت، بیکاری و تقاضاهای جنسی ناخواسته به زنان تحمیل میشود. تفکرات افراطی فمینیستهای رادیکال حتی فحشا و ازدواج را همشأن یکدیگر میدانند که در هر دو مورد با زن در حد یک کالای جنسی برخورد میشود! در سال ۱۹۹۳ «آندرآ دورکین» ۴۳ از فمینیستهای مشهور آمریکایی اظهار میدارد: مانند فاحشهگری، ازدواج هم یک بنیاد ستمگرانه و خطرناک برای زنـان اسـت (cf. Dworkin، ۱۹۹۳). در سـال ۱۹۸۷ «کاترین مک کینون» ۴۴ استاد حقوق دانشگاه میشیگان نیز تصریح میکند که فمینیسم تمایزی بین فاحشگی، ازدواج و آزار جنسی نمیبیند (Mackinnon، ۱۹۸۷: P ۵۹).
در گردهمایی سال ۱۹۹۰ از سوی «سازمان زنان رادیکال» ۴۵ نقش همسری به عنوان بردگی خانگی تعریف گردید و رشد خانوادههای تک سرپرست و زندگی توافقی در اجتماعات کم درآمد به عنوان گام مثبتی در جهت آزادی زنان شمرده شد!
این تفکرات و اندیشههای فمینیستی تغییرات ارزشی را در جوامع ایجاد نمود و نگرشها را در مورد ازدواج و زندگی خانوادگی به سوی تعریف آن به سلب آزادی و اختیار زنان سوق داد. تأکید بیش از حد بر حقوق اجتماعی و مشارکت زنان در عرصههایی خارج از خانواده، در تشتت ذهنی و شکلگیری هویت زنانه مؤثر بود و حسی را در آنان بوجود میآورد که به طور مداوم خود را در تقابل با مردان احساس کنند و حذف مردان از زندگی را جزء افتخارات خویش بدانند. «گلوریا استینم» [۴۶از فمینیستهای مشهور آمریکایی و همجنسگرا میگوید: این فکر که زنان برای تأمین نیازهای زندگی به ازدواج نیاز دارند، خلاف قواعد یک جامعه آزاد است، نیاز زن به مرد مانند نیاز ماهی به دوچرخه است!! (cf. Steinem، ۱۹۷۰) در همین راستا در دهههای اخیر فمینیستها سعی نمودند تا با ورود مباحث خود به کتب دانشگاهی و تأسیس رشتههایی در خصوص مطالعات فمینیستی، به طور مداوم و آکادمیک اظهار دارند که ظلم به زنان، در ماهیت ازدواج و خانواده نهفته است و هر ساله تفکرات خود را به میلیونها دانشجو القاء نمایند. در بسیاری از متون کتابهای دانشگاهی ازدواج به عنوان مسئلهای مضر برای سلامتی جسم و روح زنان مطرح میشود. «نوروال دی گلِن» ۴۷ استاد جامعهشناسی دانشگاه تگزاس در این خصوص کتابهای ۲۰ دانشگاه را در رشتههای خانواده و زنان بررسی نموده و به این نتیجه رسید که اکثر این کتابها به طور مستقیم یا غیرمستقیم ازدواج را غیرضروری و غیرمفید میدانند و تصویر نادرستی از ازدواج را ارائه میدهند و در این میان نیز تعمیم مسائل و مشکلات مشارکت اجتماعی زنان به مبحث ازدواج از دیگر مقولههایی است که در بررسیهای متعدد جامعهشناختی به عنوان عوامل انزوای زنان در جوامع شمرده شده است و طرح موضوعاتی چون اشتغال، حق مالکیت، حضور در مراجع تصمیمسازی و تصمیمگیری، در کنار مسئله ازدواج، از چالشهای مهم دنیای معاصر است (Cf. Glenn، ۱۹۹۷).
۵-۳) فمینیسم پست مدرن
از اواخر دهه ۹۰ و پس از پیدایش تغییراتی جهانی، منطقهای و ملّی در نهضت فمینیسم، سه رویکرد عمده به مقوله خانواده و روابط زنان و مردان پدید آمد:
۱- بن بست نظامها و مکاتب تأثیرگذار جامعهشناختی در ایجاد آرامش و سعادت انسان؛
۲- ایجاد خانواده جهانی و تعلق آحاد اجتماع به جامعه بزرگتر همراه با فرآینده جهانی شدن الگوهای پست مدرنیته؛
۳- ایجاد چالش از سوی نظامهای سیاسی و روشنفکری برای واحدهای اجتماعی همچون خانواده.
در چنین حالتی زنان با جریانهای فکری مواجه شدند که با ساختارهای سنتی، اخلاقی و عرفی جامعهٔ خویش در تعارض بود. همسو شدن با این جریانها طی چند دهه در دنیای غرب، وضعیتی را برای زنان بوجود آورد که در آن مفهوم ازدواج و تشکیل خانواده، جایگاه تعریف شدهای در فرهنگ جامعه ندارد.
پس از نابسامانیهایی که در شرایط زندگی زنان مشاهده گردید، جامعهشناسان در بخشهای آسیبشناسی، با رویکرد جدیدی به مقوله خانواده پرداختند. موج سوّم فمینیسم نیز در این زمان بازگشتی مجدد به جایگاه زنان در خانواده را پیشنهاد نمود. زیرا دستاورد برخورد افراطی موج اوّل و دوّم فمینیسم برای زنان نتیجهای جز خشونت، عدم امنیت و فقدان تشخص اجتماعی در پی نداشت. به عنوان مثال زندگی مشترک بدون ازدواج از پیامدهای تغییر در مفهوم ازدواج و خانواده بود. در این نوع زندگی زوجی بدون قرارداد ازدواج با یکدیگر همزیستی و رابطه جنسی دارند. «آندره میشل» ۴۸ در گزارش یونسکو اعلام میکند که شمار فزایندهای از مردان و زنان بیرون از قاعده ازدواج زندگی مشترکی دارند. این حالت در اروپا بیشتر مشاهده میشود، در فرانسه ده درصد از زوجها (حدود یک میلیون زوج) در دایره اینگونه خانوادهها قرار دارند. در نروژ و دانمارک نیز از هر ۱۰ زوج ۳ الی ۴ زوج زندگی مشترک دارند (cf. Michel: ۱۹۹۵).
پیامد این گونه زندگی بوجود آمدن فرزندان نامشروع، حاملگیهای ناخواسته و عـدم تعـهد والدیـن نسبـت به فـرزنـدان است؛ در سپتامـبـر ۱۹۹۶ نشریه «ریدزر دایجست» گزارشی را اعلام نمود که هر ساله ۳۵۰ هزار دختر ۱۵ تا ۱۹ ساله به سبب ارتباطات نامشروع حامله شدهاند که این روند رو به افزایش است، به گونهای که از یازده درصد در سال ۱۹۷۰ به ۵۰ درصد در سال ۱۹۹۳ افزایش نشان میدهد (cf. Readers Digest: ۱۹۹۶).
آزادی روابط جنسی زن و مرد نیز به گونهای افسردگی و مشکلات دیگر انجامیده است. روانشناسان اجتماعی و جامعهشناسان، ارتباط زن و مرد را در شکل آزادانه، به مسیری تعبیر میکنند که به رابطه جنسی خارج از چارچوب خانواده میانجامد. به عنوان مثال میتوان به عقیده «هورنای» ۴۹ اشاره کرد، وی اظهار میدارد در اجتماعاتی که روابط جنسی آزاد است بسیاری از احتیاجات روانی شکل تمایلات جنسی پیدا میکنند و به صورت عطش جنسی در میآیند (رک. اسلامی نسب: ۱۳۷۶).
موج سوّم فمینیسم با ابعاد جدیدی چون «تئوری کوییر» ۵۰، اجماع زنان از نژادهای مختلف، استعمار جدید و تئوریهای نقادانه روبرو شد که ماهیت این موج را دگرگون میساخت، هرچند موج سوم با امواج دیگر دو اشتراک عمده داشت:
۱- تساوی با مردان هدف فمینیسم است که باید به آن دست یافت.
۲- آزادی و پیشرفت زنان سر لوحه برنامهریزیهای فمینیستهاست.
در این خیزش جدید، افرادی چون «جودیت باتلر» ۵۱، «دوناهاراوی» ۵۲ و «سوزان فالودی» ۵۳ دیده میشوند که هر یک از نظریهپردازان اصلی موج سوّم هستند.
دوره بازگشت فمینیسم را میتوان یک رویکرد پست مدرنیستی دانست که در ساختار هویتی زنان، ماهیت تجربههای پیشین را زیر سوال برده و با انعطاف بیشتری به مسئله همکاری زن و مرد به جای تقابل آنها با یکدیگر میپردازد. از منظر این گروه، اگرچه موقعیت اجتماعی و سیاسی زنان از اهمیت خاصی برخوردار است، امّا نفی خانواده و ازدواج نباید در برنامههای استراتژیک فمینیستی به صورت متمایز دیده شود.
«کریستینا هاف سامرز» ۵۴ استاد دانشگاه کانادا در تحلیلی از فمینیسم میگوید: من متأسفم که زنان پس از سالها سرگردانی متوجه شدند که قربانی فمینیستها شدهاند؛ آنان با اغراق در وضعیت نابسامان زنان، تبعیض و آزار را به همه انسانها تحمیل کردند، این ایدئولوژی فمینیستی بیش از این نمیتواند به کسی کمک کند (Hoff Sommers، ۱۹۹۴: p ۱۷).
در موج سوّم درک چندگانهای از وضعیت زنان مدنظر قرار گرفت و برخوردهای انتزاعی امواج قبلی زیر سؤال رفت. به عنوان مثال «جین بتکه الشتین» ۵۵ در کتاب «مرد عمومی، زن خصوصی» ۵۶ به دفاع از زندگی و حریم خانوادگی میپردازد و نقش مادری را فعالیتی پیچیده، غنی، پرزحمت امّا شادیآفرین میداند که بیش از هر چیز با فطرت زنانه سازگار است و نماد عاطفه انسانی میباشد: p ۱۳۲) (Elshtain، ۱۹۹۳.
به نظر برخی از فمینیستهای موج سوّم، موج دوّم به طرز اغراقآمیزی به مقوله جنبش زنان پرداخته و از نیازهای اصلی آنان غافل مانده است. «الیزابت فاکس جنووز» ۵۷ در کتاب خود تحت عنوان «فمینیسم داستان زندگی من نیست» ۵۸اظهار میدارد: با زنانی که مصاحبه کردهام یا با کسانی که اطلاعات کمی از فمینیسم داشتند صحبت نمودم، همه آنها یک احساس را نسبت به فمینیسم داشتند و آن این بود که فمینیسم در مورد زندگی آنها صدق نمیکند (Fox-Genovese، ۱۹۹۶: p ۴۲).
علیرغم آنکه چند دهه فمینیستها بنیاد ازدواج را موجب مشکلات زنان میدانستند، واقعیات و تحقیقات جدید نشان میدهد که در مجموع ازدواج برای زنان، مردان و کودکان، مفید و حائز اهمیت است. بهطور میانگین زنانی که خارج از چارچوب ازدواج صاحب فرزند میشوند هفت برابر بیشتر از زنان متأهل و ازدواج کرده در فقر زندگی میکنند (Fagan، ۲۰۰۲: p ۱۱۸).
از سوی دیگر علیرغم طرح خشونت علیه زنان در محیط خانواده که توسط فمینیستها مطرح میشود، خشونت خانگی اغلب در ارتباطات آزاد و زندگی مشترک بدون ازدواج اتفاق میافتد و زنانی که ازدواج نمیکنند دو برابر، بیشتر از زنان ازدواج کرده متحمل خشونت و بدرفتاری میشوند. «مگیگالگر» ۵۹ نیز با نقد اظهارات جسیبرنارد میگوید: برنارد با مقایسه زنان متأهل و مجرد به مقایسه سیب با پرتقال دست زده است! زیرا تحقیقات اخیر نشان میدهد که ازدواج باعث شادابی زنان شده و آنها را از افسردگی میرهاند (Gallagher، ۲۰۰۳: p ۱۶۵). بر اساس پژوهشهای دانشگاه پنسیلوانیای آمریکا بررسیهای متعدد، بیانگر سلامت فیزیکی و روحی زنان و مردان ازدواج کرده از هر نوع ونژاد با هر سطح تحصیلات و درآمد است که میتوان دلایل آن را به صورت زیر طبقهبندی کرد:
- سلامت و عمر طولانیتر
- سلامت روانی بیشتر
- احساس سعادت و خوشبختی
- امکان تحصیل و درآمد بیشتر
- کاهش خشونتهای جسمی و جنسی
- کاهش فقر و بزهکاری
- کاهش اضطراب و تنشهای روحی. (Cf. Hughes: ۱۹۹۹)
اینک پس از ناکارآمدی روابط آزاد و زندگی توافقی که به وضعیت نابهنجار فعلی خانواده منجر شد، رویکرد جدیدی به ازدواج و تشکیل خانواده در غرب در حال شکلگیری است؛ بهطور مثال برنامههای خاصی در قالب پژوهشهای دانشگاهی یا پروژههای ملّی ارائه میشود تا وضعیت خانواده را بهبود بخشد. «ویل مارشال» [۶۰ و «ایزابل سواحیل» ۶۱در کنفرانس ملّی خانواده در آمریکا که در دانشگاه سیراکوس برگزار گردید، برنامهای را تحت عنوان «سیاست توسعه خانواده در قرن ۲۱» ارائه دادند که در آن خانوادهٔ هستهای مطلوبترین نوع خانواده معرفی شد و برنامهریزیهای استراتژیک خاصی را در راستای تشویق افراد به ازدواج پیشنهاد مینمود (Cf. Marshall & Sawhill، ۲۰۰۲).
در همین دوران نیز تشتت آرا در میان نظریهپردازان فمینیست دیده میشود، به عنوان مثال سوزان فالودی وضعیت جدید را اخطاری به فمینیستها و توطئه مردسالاری میداند، به نظر وی مردسالاری در تمامی ابعاد جامعه ساری و جاری است و باید راه طولانی را برای محو آن طی کرد. «کیم گندی» ۶۲رئیس وقت سازمان ملّی زنان آمریکا تصریح میکند: «من فکر میکنم ارتقای مفاهیمی چون ازدواج به عنوان یک هدف، انحراف بزرگی میباشد و این سیاست افتضاح است. بازگشت زنان به ازدواج به منظور جلوگیری از مشکلات مالی آنان توهین به آنها است» (cf. Gandi، ۲۰۰۱).
افکار فمینیستی در عصر حاضر بـه سردرگمی خاصی رسـیده است کـه نمیتوانـد بـه درستی جنبش زنـان را هدایـت نمایـد، اوج و حضیض پـیدرپی نظریـههای پستمدرنیستی به بیثباتی هر چه بیشتر جایگاه زنان در خانواده و اجتماع انجامیده است که چشمانداز واضحی را ترسیم نمینماید.
۴) ازدواج، مشارکت اجتماعی و رویکردهای فمینیستی
هر چند فمینیسم تلاش نمود تا با حضور زنان در عرصههای اجتماعی منزلت و جایگاهی را برای آنان پدید آورد، اما با نادیده گرفتن واقعیات جامعه بدون توجه به تفاوتهای فرهنگی و بسترسازی، به ابزاری جهت انتفاع هر چه بیشتر نظام سرمایهداری تبدیل شد. فمینیستها برای رهایی زنان از قیود سنتی و قرار دادن آنها در فضاهای خالی شغلی، اجتماعی و اقتصادی، ملغمهای از مسئولیتهای مضاعف را بر دوش آنان قرار دادند و با تغییر ذهنیت نسبت به مقوله ازدواج و خانواده این هدف را پیگیری نمودند. این پدیده با تمرکز بر حقوق زن در برابر حقوق مرد، وارونگی هرم قدرت را پدید آورد و روش اقتدارگرایانهای را برگزید، به عنوان مثال حق اشتغال زنان که از آن به عنوان کلیدیترین عامل استقلال زنان یاد میشود، در چالشهای متعدد فرهنگی، عرفی و حقوقی کشورها تغییرات عمدهای را در موازنه بازار کار و جابجایی قدرت و ثروت ایجاد نموده است، به طوری که زنان به واسطه کسب درآمد و عدم وابستگی مالی به مردان، خود را در محیطی میبینند که رشد و بالندگی فردی اولویت خاصی دارد و ایفای نقشهای همسری و مادری، پارادکسهایی را برای فرد به وجود میآورد.
این رویکردها نسبت به ازدواج که اغلب با حمایت دولتی نیز همراه است، چهرهٔ دیگری از سرمایهداری را عیان میسازد، زیرا با افزایش پدیدهٔ طلاق یا زندگی مجردی، تقاضای مصرف کالا افزایش مییابد. در یک خانواده، همه افراد از وسایل خانه به طور مشترک استفاده میکنند، اما با وقوع طلاق و ایجاد زندگی مستقل، هر یک از افراد مجبور به تهیه لوازم زندگی میشود، این امر در چرخه اقتصادی سرمایهداری نقش مهمی خواهد داشت.
جنبش فمینیسم به منظور اعطای آزادیهای بیشتر برای زنان و افزایش فردگرایی در بین آنان، حذف یا کمرنگ کردن اهمیت خانواده را برگزید. این مقوله نیازمند اهرمهای قانونی و پشتوانههای سیاسی بود و نظامهای غربی با طرح شعارهای دموکراسی و حقوق بشر درصدد اصلاح یا تغییر ماهیت قوانین، استراتژیها و نگرشهای جامعه برآمدند. قانونی شدن سقطجنین، عرفیسازی و ایجاد فرهنگ زندگی بدون تعهد اخلاقی و قانونی و نیز زندگی بدون ازدواج زن و مرد در کنار یکدیگر، آزادی روابط جنسی که نیاز زنان به ازدواج را تحریف مینماید، برنامههای حمایت از همجنسگرایی، حمایت از خانوادههای تک سرپرست و تک والد و تابوشکنیهای متعدد در زمینه فرزندان نامشروع و ایجاد مهدکودکها، پانسیونهای متعدد به منظور رهایی زنان از نقش مادری، از جمله تحرکات دهههای اخیر دنیای غرب بوده است.
امروزه واحد خانواده به تدریج از حالت هستهای۶۳ خارج گردید و زندگی توافقی بدون ازدواج، خانوادههای تکوالد۶۴، خانوادههای همجنسگرا و حتی زندگی گروهی چند زن و مرد با ایجاد ارتباط آزاد جنسی در غرب معمول شده است. «وینچ» ۶۵ خانوادههای آمریکایی را به ۳ دسته تقسیم میکند: در نوع سوّم این تقسیمبندی، خانوادههایی قرار دارند که سرپرست آنها مادر است که شایعترین نوع خانواده میباشد. آمارها حاکی از آن است که در اواخر قرن بیستم، بیش از ۲۰ درصد خانوادهها تک والد بودهاند. (cf. Winch: ۲۰۰۰) محققان اجت
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: ازدواج, فمینیسم, خانواده, پست مدرنیسم, زنان,