صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل ریحانه ها آیت الله سیستانی | ||
|
یکی از سوالاتی که خیلی از دختران می پرسند این است که: چه اشکالی داره، من به عنوان یک دختر، زیبا بچرخم؟ مگه زیبا بودن و زیبا پوشیدن بده؟ همه آدم ها به خصوص زنان، دوست دارند در چشم بقیه زیبا باشن. چرا با حجاب جلوی زیبایی اونها گرفته می شه؟ و یا به قول حسین کعبی در برنامه ی نود: من اگه الآن از جوونیم استفاده نکنم، کی استفاده بکنم. آقا من می خوام بگم من خوشگلم!!! مگر این زیبایی را خدا به من نداده است؟ من می خواهم زیبایی هایم را هم به دیگران نشان بدهم و بقیه را در زیبایی های خودم شریک کنم. اما یک نکته را مد نظر قرار نداده اند و آن این است که: وقتی آرایش و لباس یک شخص موجب تزلزل خانواده ها بشود؛ همه باید مراعات بکنیم. (علت این امر را از اینجا بخوانید) نه اینکه من به خاطر اینکه دوست دارم زیبایی خودم را با دیگران تقسیم بکنم، و بقیه هم بفهمند من خوشگل هستم، دست به هر کاری بزنم. ما حق نداریم در هر چیزی با دیگران شریک باشیم. به این داستان توجه فرمایید: در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند: نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند . پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست. یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود. پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد. سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد. مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند. مرد جوانی از جای خود بر خواست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گف : همه چیز رو به راه است، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم. مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند. بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم. همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پیرزن جواب داد: بفرمایید. چرا شما چیزی نمی خورید؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید، منتظر چه چیزی هستید؟ پیرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا! پ.ن: شریک کردن دیگران در همه چیز خیلی جالب نیست. باید عاقلانه تصمیم بگیریم نه دل بخواهانه!
نظرات شما عزیزان: برچسبها: دختر, زیبا, [ سه شنبه 15 اسفند 1391
] [ 10:17 قبل از ظهر ] [ منتظر ] |
|